نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
طالب علمم وليکن نه چو اهل مدرسه
با هوا
در
چالشم از من چنين ميخواهد او
بحرهاي راز پنهان کرده
در
طلب افکنده ما را جو بجو
ما شده جوياي تو از هر طرف
تو نشسته
در
برابر روبرو
روي تو دايم بسوي ما و ما
در
طلب حيران و جويان سو بسو
در
همه جا هستي و جائي نه
سر برآريم از تو و گوئيم کو
با دل من
در
عتابي دم بدم
عذر ما را ليک داني مو بمو
عذر تقصيرات ما
در
کار تو
توبه از ما داني اي نعم العفو
(فيض) جان ده
در
رهش تسليم شو
لن تنالوا البر حتي تنفقوا
عاشق بنقد غرقه بحر شهود وصل
عارف
در
انتظار نداي تعال تو
سروش هاتف غيب اين ندا بجان
در
داد
دلا تو هم بسرا لا اله الا هو
دل و جان هر دو
در
بند غم تست
توئي دلدار و جانانم توئي تو
دربدر و کو بکو ميرود و ميدود
در
طلب يار و بار نزد وي و روبرو
زندگي جان و تن با دل تو
در
سخن
بازي غفلت مخور هرزه مپو سوبسو
آنکه تن خويش را
در
ره حق کهنه کرد
ميرسدش فيض حق دم بدم و توبتو
گر ببخشائي گناهان مرا از فضل خود
آب گردم از خجالت بر
در
غفران تو
گر قبولم ميکني
در
يتيم
رانيم از خود کف درياي تو
هر دمي جاني فدا سازم ترا
در
همان دم بخشي از سر جان نو
دوست ميخواند ترا اي (فيض) هان
در
ره او پاي از سر کن بدو
کاري کز آن نگشود
در
برهمزن او را زودتر
گر عاقلي ديوانه شو ديوانه فرهنگ شو
اي عشق بر سرير ايالت قرار گير
در
ملک جان و دل که سراسر گرفته اي
از عشق نيست (فيض) ترا مهربانتري
محکم نگاه دار چو
در
بر گرفته اي
اي که دردت با دوا آميخته
در
غمت بس خرمي انگيخته
بر درخت عشق
در
باغ دلم
ميوه هاي گونه گون آويخته
غرقه
در
بحر غم شدم چون (فيض)
ميزنم دست و پا نجاتم ده
تا بکي وعده کني حرف وفا هم گوئي
در
دلت هست وفا گو بوفا بسم الله
در
عشق خوبان صبر است درمان
گر صبر نتوان فروا الي الله
دارد
در
سر فکر گريزي
با (فيض) ياران فروا الي الله
گر ترا فهم درستي هست و طبع مستقيم
مکر خود را
در
ره دنيا بجنبان سلسله
حيف باشد بهر دنيا صرف کردن نقد عمر
هست دنيا نزد عارف جيفه
در
مزبله
مگر خضر رهي گردد دوچار من درين وادي
که
در
تاريکي حيرت رهم دشوار افتاده
بفرياد دل زارم رس اي دلدار دلداران
ببويت (فيض)
در
دنبال هر دلدار افتاده
توئي دربند آرايش منم
در
بند افزايش
توئي بر مسند عزت من اينجا خوار افتاده
گروهي
در
درون جبه و دستار ميرقصند
گروهي را ز مستي جبه و دستار افتاده
خود را بخود نموده
در
آئينه جهان
بيننده بوده و بديدار بوده اي
رفتار مور
در
شب ديجور ديده اي
ز اسرار خلق جمله خبردار بوده اي
گه لطف کرده با من دلخسته گاه قهر
در
غير لطف گاهي و قهار بوده اي
جان دلي نبوده که
در
وي نبوده اي
اي عشق کم نموده چه بسيار بوده اي
گر رو کني بعالم بالا غريب نيست
پيوسته
در
تطور اطوار بوده اي
بارالها راستان را
در
حريمت بار ده
جان آگاهي کرامت کن دل بيدار ده
در
دل بي سيرتان آتش بر افروز از جحيم
نيکوان را جان خرم چهره گلنار ده
يارب اي مهجور را
در
بزم وصلت بار ده
از مي روحانيانش ساغر سرشار ده
دل هميخواهد که قربانت شود
در
عيد وصل
جان لاغر را بپرور شيوه اين کار ده
يارب اين مخمور را
در
بزم مستان بار ده
وز شراب لايزالي ساغر سرشار ده
يکدو غمزه زان دو چشمم ساقيا هر بامداد
يکدو بوسه زان لبانم
در
شبان تار ده
کفر صادق خوشتر از ايمان کاذب آيدم
سبحه بستان از کف من
در
عوض زنار ده
گه پند دهد واعظ گه توبه دهد زاهد
يارب که مرا افکند
در
صحبت بيگانه
غم ميکشدم مطرب بر تار بزن دستي
ديوانه شدم ساقي
در
ده دو سه پيمانه
پيمانه بکف کردم
در
مجمع بيهوشان
گويند کئي گويم ديوانه فرزانه
اي
در
دل و جان من تا چند نهان از من
نشنيده کسي هرگز خمخانه بيگانه
اي ز کويت ره گذر بسته
غيرتت بر نظاره
در
بسته
صفحه قبل
1
...
2320
2321
2322
2323
2324
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن