167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • بر سر رمحش چو چشم دشمنان ديدي خرد
    در دماغ خويشتن بستي خيال عمري
  • در سرابستان قدرش، شکل انجم بر فلک
    قطره هاي شبنمند افتاده بر نيلوفري
  • سالها شد تا نمي يارد زدن راه عراق
    هيچکس در روزگار او، مگر خنياگري
  • در شب تاريک حرمان رهرو اميد را
    جز فروغ اختر رايش نباشد اختري
  • نااميد از لطف يزدان نيستم با اين همه
    همتي در بسته ام باشد که بگشايد دري
  • باد ز آفات عوارض در پناه لطف حق
    جوهر ذاتت که هست الطاف حق را مظهري
  • تا ابد باشند در ظل شما شه زادگان
    اين يکي طغرل تکيني، وان دگر شه سنجري
  • بهارا روان کرده اي، اشک باران
    در آني که پيراهن گل دراني
  • انيس دل و خاطرم شيخ زاهد
    که در خاطر آورد دل اين گماني
  • صبا دم برافتاده در باغ رضوان
    به دلشاد شه مي برد زندگاني
  • ندانم که چون در نينداخت خود را
    ز بام فلک خسرو خاوراني
  • تو را که هماي خرد هست در سر
    منه دل بدين خانه استخواني
  • شها نيک داني تو رسم جهان را
    تو خود در جهان چيست کان را نداني؟
  • خدايا تو آن نازنين جهان را
    فرود آر در جنت جاوداني
  • برين آفتاب اي فلک زار بگري
    فرو رفته در صبح روز جواني
  • ايا مردم ديده چون بود حالت
    در آن عين بيماري و ناتواني؟
  • اگر خسرو عهد بودي درين ملک
    در آن مملکت نيز نوشين رواني
  • دلا! کار و بار جهان آزمودي
    چرا در پي کار و بار جهاني؟
  • فلک مي رود در پي عذرخواهي
    جهان مي رود بر سر مهرباني
  • در آن باغ خرم، که خوش باد خاکش!
    اگر بلبلي کردم و مدح خواني
  • خرد چون قلم در صفات کمالت
    فرو ماند از بي سري و زباني
  • ماهيت جمال تو گر بيند آفتاب،
    پنهان کند ز شرم رخت در نقاب، روي
  • چشم مرا، زبهر خيال تو هر شبي
    داده هزار دانه در خوشاب روي
  • چشمم در آرزوي عقيق تو هر نفس
    شويد به خون لعل، چو جام شراب، روي
  • پيوسته روي بخت جوان تو تازه است
    شک نيست خود که تازه بود در شباب، روي