نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
در
هم دريم پرده ناموس و ننگ را
زين طاعت ريائي خود را رها کنيم
ناموس و ننگ را بمي ارغوان دهيم
در
دست عشق توبه ز زهد ريا کنيم
رفته رفته
در
تنم جان شد بزرگ
تنگ شد جا سوي بيجا ميروم
چون روي نمايد همگي چشم شوم
چون
در
سخن آيد همه تن گوش شوم
چوگان چو بدست گيرد و تا زد رخش
در
عرصه ميدان شوم و گوش شوم
در
ديگ جفا و محنتم گر بپزد
از سر تا پاي جملگي جوش شوم
گرم از
در
براني آيم از بام
ورم از بام راني از درآيم
فراقت سخت خونريز است و بيباک
وصالت را کجا من
در
خور آيم
با خيالت شور و مستي ميکنم
در
وصالت ترک هستي ميکنم
گر چه عالي همتم
در
کار عشق
پيش بالاي تو پستي ميکنم
در
ساقي و يار محو گشتيم
از ننگ وجود خويش رستيم
با باده زديم جوش
در
خم
تا باده شديم و خم شکستيم
ما از مستي و مستي است از ما
در
روز الست عهد بستيم
ما از ساقي و ساقي است از ما
در
عيش بکام دل نشستيم
باده
در
باده مست چون نشوم
يار ساقي ز دست چون نشوم
از محبت هست پنهان
در
دل من آتشي
هفت دوزخ سوزد از زان دره پيدا کنم
تو بچشم کم مبين
در
من عصاي موسيم
خويش را چون افکنم بر خاک اژدرها کنم
ميتوانم هر دو عالم را بيکدم
در
کشم
از ولايات علي گر نکته پيدا کنم
مقصد بنگر ز سختي راه مپرس
در
هر قدمي پاي بسنگ آمده ام
شهوت چو نماند
در
غضب افزودم
از خوک چراني به پلنگ آمده ام
بگوش جان صلاي عشق
در
ده
رسوم عاقلان را کن دگرگون
بخورشيد جمالت ذره ذره دين من ميسوز
بمژگان سياهت رخنه
در
ايمان من ميکن
بدان محراب ابرو
در
نمازم قبله ميگردان
مرا حيران خويش و خلق را حيران من ميکن
بهجران امر ميفرمائي و دل وصل ميخواهد
چو فرمودي دلم را نيز
در
فرمان من ميکن
در
سرم افتاد چه سوداي تو
کرد جنون غارت فرهنگ من
رهزن هفتاد و دو ملت شدم
زلف تو افتاد چو
در
چنگ من
در
دو جهان چون تو نگنجي چسان
جا تو گرفتي بدل تنگ من
چشم دل بگشا و بنگر سوي آيات خدا
شرکها
در
پيروي ملت آبا ببين
سر معراج نبي خواهي که بيني آشکار
صورت صوة علي
در
ليلة الاسري ببين
در
غم تو بي سر و سامان شدم
هم سر من باش و هم سامان من
خان و مانم گو برو
در
راه تو
بس بود عشق تو خان و مان من
گنج مهر خود نهادي
در
دلم
کردي آباد اين دل ويران من
(فيض) انواع جنان داري و پنهان داري
سحر کردي تو
در
اين کار جنونست جنون
رشته جانرا بعشق خود ببند
جان ما جز
در
غمت نالان مکن
چو آراميد جان
در
بزم وصلش
ميسر شد ز لعلش مي مکيدن
چو
در
لباس مجاز آوري حقيقت را
بکوش تا که نگفتن بود نه بنهفتن
هرکه ميخواهد که باشد
در
شمار عاقلان
لب فرو بندد مگر وقتي که بايد دمزدن
گه سخن خالي کن دلهاي اندوه پر است
گاه
در
دلهاست اندوه پشيماني فکن
تخم دانش بگير و آب عمل
در
زمين دلت زراعت کن
بردن غم ز دل خسته دلي
در
ميزان
به ز سوم رمضانست بشعبان بردن
خواهي ار جان بسلامت ببري تن
در
ره
خدمتش را ندهي تن نتوان جان بردن
الهي ز عصيان مرا پاک کن
در
اعمال شايسته چالاک کن
بگريان مرا
در
غم آخرت
ازين درد آهم بر افلاک کن
بود (فيض)
در
بند خود تا به کي
خدايا دلي از من آزاد کن
در
ره دانش بفکر تا بتوان گام زن
تا که بجنبد بجنب ورنه بجنبان بفن
چونکه گرفتي قرار
در
کنف لطف يار
گويدت اي پيک من رو سوي دارالمحن
لطف پياپي ز يار مي نگذارد قرار
در
کف او اختيار جل و عز ذوالمنن
از مقام وصف لطفش گل حکايت مي کند
در
بيان شرح قهرش خار ميگويد سخن
کشف اسرار حقايق را بقدر فهم خود
هر کسي
در
پرده اشعار مي گويد سخن
من که باشم تا زنم دم از ثناي کردگار
در
ثنايش احمد مختار مي گويد سخن
صفحه قبل
1
...
2317
2318
2319
2320
2321
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن