167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • اي که صد چاک در دلست ترا
    چاک دلرا رفوست قصه عشق
  • هست در ذکر حق نهان مستي
    مي حق را که دوست قصه عشق
  • در جهان افگنده اي غوغاي عشق
    عالمي را کرده اي شيداي عشق
  • در دل شب عاشقان را عيشهاست
    خوشتر است از روزها شبهاي عشق
  • ز آشنايان جهان بيگانه گشتم در غمش
    از جهان بيزار گردد هر که باشد زار عشق
  • هر يک ترا بدام بلاي دگر کشد
    اي چشم بسته روي مکن در قفاي خلق
  • در تنم بود مرغ روح قريب
    برد او را به آشيان ره حق
  • در پس پرده ره عيان ديدم
    ديدم از رهزنان نهان ره نحق
  • در طلب خون دل بسي خوردم
    نتوان يافت رايگان ره حق
  • از برونش سؤال مي کردم
    بود در جان من نهان ره حق
  • اي بسا عاقلي که آمد و رفت
    رو نهان ماند در جهان ره حق
  • من چو حق گويم تو هم حق گوي باش
    تا نباشد در ميان جز حرف حق
  • فراخست و هموار راه خرد
    در اينراه نه خار باشد نه سنگ
  • چو خوشست اي خداي روزي کن
    از تو در سر عاشقان لبيک
  • آن روي در نظر چو نداري ببار اشک
    چون حق بندگي نگذاري ببار اشک
  • از پاي تا بسر همه تقصير خدمتي
    در عذر آن بگريه و زاري ببار اشک
  • آمد خزان عمر و بهارش ز دست رفت
    در ماتمش چو ابر بهاري ببار اشک
  • خلق از حجاب گريه شود مرترا برون
    بر روز خويش در شب تاري ببار اشک
  • تا هست آب در جگر و چشم تر بسر
    بر کردهاي خويش بزاري ببار اشک
  • از ميانت ميشوم من در گمان
    وز دهانت نيز مي افتم بشک
  • بر سر آتش تو مي سوزيم
    در هواي تو مي شويم هلاک
  • بر سر آتش تو مي سوزيم
    در هواي تو مي شويم هلاک
  • مي دهيم از پي رضاي تو جان
    در رضاي تو مي شويم هلاک
  • اي رداي تو کبر يا تو کبير
    در رداي تو مي شويم هلاک
  • ما همه فانئيم و تو باقي
    در سراي تو مي شويم هلاک
  • دل ما گرچه تنگ و تاريکست
    در فضاي تو مي شويم هلاک
  • دلم بحر و عشق تو در وي نهنگ
    نهنگي که جا کرده بر بحر تنگ
  • اين چه فرياد است و افغان در دلم
    گوش جانم کر شد از غوغاي دل
  • گلزار رخت ديدم شد خار بچشمم گل
    پيچيد دلم را عشق در سنبل آن کاکل
  • حسن تو جهان بگرفت اي جسم جهان را جان
    افکند مي عشقت در خم فلک غلغل
  • سوداي سخن در سر هر دم بنواي تو
    گويد بضمير (فيض) بالهجه تازي قل
  • ناگه بوزيد بادي از عالم قدس
    برداشت ز روي غم در هم دل
  • اين در سخن که ريزد از خامه (فيض)
    آيد همه از يم کف حاتم دل
  • چونکه رستي ز خود رسي در خود
    کام يابي چو بگذري از کام
  • درفکن خويش را در آتش عشق
    تا نسوزي تمام خامي خام
  • چون زنان تا برنگ و بو گروي
    ننهي در حريم مردان گام
  • افسر عشق پي زيور جان دست آريم
    تا بکي در پي آرايش دستار شويم
  • بر سر کوچه و بازار اگر مي نوشيم
    به از آنست که در پرده پندار شويم
  • روز اول گر ملک از سايه ما ميرميد
    ما کنون از نارسيهاي ملايک در هميم
  • ز دست (فيض) در رنجم وليکن طالب گنجم
    مگر گردد دوچار من درين ويرانه زان گردم
  • بروي دشمن اگر بسته شد دري از دوست
    بروي دوست در دوست باز مي بينم
  • در راه تو جهاد کنيم امر اگر کني
    ورنه ز حرب و چالش و بيکار فارغيم
  • زان جلوه کام (فيض) برآمد درين جهان
    در نشاه که عيش بود پايدار هم
  • بروي من ز سوي حق گشود چندين در
    ز سوي خويش دري چون بروي خود بستم
  • بپاي مردي عشق ار شکست خويش دهم
    چو (فيض) در صف مردان حق زبردستم
  • شد عمر گرامي همه در مدرسها صرف
    کو عشق که فارغ کند از درس و کتابم
  • همتي کو تا بظلمت در روم
    جست و جوي چشمه حيوان کنم
  • هست انبان معاني در دلم
    هر چه يابم اندرين انبان کنم
  • شکر لله ديد سرم داده اند
    سر برآرم سير در قرآن کنم
  • طاعت حق راست اين در را کليد
    آنچه فرموده است حق من آن کنم