167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • ديده از کبک در ايام تو شاهين شاهي
    کرده با شير به دوران تو گوران آرام
  • چرخ بر عزم طواف در تو هر روزي
    بسته از چادر کافوري صبحست احرام
  • آب را با سخطت پاي بود در زنجير
    کوه را با غضبت لرزه فتد بر اندام
  • کمترين نايب ديوان تو در مسند حکم
    آسمان را قلم نسخ کشد بر احکام
  • در زواياي حريم حرم معدلتت
    شده طاوس ملايک به حمايت چو حمام
  • قلمم گر به ثناي تو زسر ساخت قدم
    طبع من ريخت به دامن گهرش در اقدام
  • در عهد احسانش گدا، گرفي المثل خواهد عطا
    از کوه برلفظ صدا، پاسخ نيايد جزنعم
  • طبع تو در روز وفا، ابريست سرتاسر حيا
    دشت تودرگاه سخا بحريست سرتاسر کرم
  • بودي زر خور ناروا، در چار سوي آسمان
    گرنيستي نامت نشان برچهره او چون درم؟
  • چو ديو ناکسم و بدسپاس و بدکردار
    مباد در همه عالم کسي به کردارم
  • نماند بند خرد را مجال در سر من
    که پرشدست دماغ از خيال پندارم
  • دميد صبح مشيت رسيد روز اجل
    ولي هنوز من از جهل در شب تارم
  • مرا چو روز و شب آتش فروختن کارست
    يقين که گرم بود در جحيم بازارم
  • در آن زمان که اميد از حيات قطع کنم
    ز لطف و رحمت خود نااميد مگذارم
  • خوش نسيمي از چمن برخاست برخيز اي نديم!
    خوش برآور در هواي باغ يکدم چون نسيم
  • صبحدم بشنو که در ديباچه فصل بهار
    مي دهد بلبل مفصل شرح ابواب نعيم
  • بر سرير سلطنت گل مي دهد هر روز بار
    راستي در سلطنت گل شوکتي دارد عظيم
  • هست جايي آنکه از لطف هوا پيدا شود
    قوت نشو و نما در شخص مدفون رميم
  • در سر کوه ار خيال برق شمشيرش فتد
    تاکمرگه کوه را از فرق سر سازد دونيم
  • از در اصحاب دولت مي توان گشت آدمي
    يافت از اقبال ايشان پايه انسان رقيم
  • پادشاها در بهار دولتت من بي نوا
    هستم آن بلبل که چون عنقاست مثل من عديم
  • گر بدست ديگري آرم سخن عيبم مکن
    زان سبب کز دست خويشم در عذابي بس اليم
  • با آنکه آب در جگرم نيست هر شبي
    باشد عيار روي توام ميهمان چشم
  • در گوشه ها نشسته فروبرده سربرآب
    از ترکتاز غمزه تو مردمان چشم
  • از بس که من خيال تو تحرير مي کنم
    بشکست خامه مژه ام در بيان چشم