167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • روي دل ازينجهان بگردان
    بنگر که چه در قفاست اي فيض
  • خود ميداني که در قيامت
    ز آشوب و بلا چهاست اي فيض
  • در عشق به بين جمال مقصود
    عشق آينه خداست اي فيض
  • هم در ره عشق کان شاديست
    غمهاي دگر بلاست اي فيض
  • آشنا بود وفادار و بدلها نزديک
    غير اين در حق آن يار غلط بود غلط
  • روي دل سوي هوا کردم غلط
    جاده در راه خدا کردم غلط
  • در دوزخ هوا و هوس مانده ايم زار
    گم کرده ايم راه جنان اهدنا الصراط
  • بگذشت عمر در لعب و لهو بي خودي
    شايد تدارکي بتوان اهدنا الصراط
  • خواجه را از جمع کردنها چسود
    تخم حسرت در جهان کشتن چه حظ
  • زينت دنيا ندارد چون بقا
    عاقلان را دل در آن بستن چه حظ
  • تا نفس هست ذکر دوست کنم
    (فيض) در خدمتست تا دم نزع
  • عشق بر اکوان محيطست و وسيع
    عشق در عالم مطاع است و مطيع
  • عشق در نادان ز دانايان سوال
    عشق دانا دانش و خلق وسيع
  • مطرب عمر اين سرايد در سماع
    ميروم اي عيش جويان الوداع
  • جان من در کارسازي سعي کن
    دم بدم بانگ رحيل است و وداع
  • از عبادت قرب حق تحصيل کن
    در تقرب از فنا گير انتفاع
  • تمام عمر بعشق مجاز فاني رفت
    بماند جان ز حقيقت در انفعال دريغ
  • نخورد جان غم جانان درينجهان روزي
    گذشت در غم بيهوده ماه و سال دريغ
  • آيد از حسن فروشي چو سروشي در گوش
    که چو من نيست ببازار دروغ است دروغ
  • که گفت دل بسر زلف ديگري بستم
    خداش در نگشايد چنانکه بست دروغ
  • ز (فيض) پرس اگر حرف راست مي پرسي
    که هرگزش بزبان در نبوده است دروغ
  • من چو با تو راستم تو راست باش
    تا نباشد در ميان حرف دروغ
  • آن اشارات دروغينت بس است
    نيست حاجت در ميان حرف دروغ
  • بشکند در تنگنا آن حرف راست
    درهم افتد گردد آن حرف دروغ
  • چند غم را سر بجان من دهي
    در دل من بهر غم سازي مصاف
  • چند غم در دور من گرد آوري
    تا بگردم روز و شب آرد طواف
  • بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو
    ز سينه ساز براي خدنگ عشق هدف
  • در دل تنگم خموشي ميکند انبار حرف
    محرمي کو تا بگويم اندک از بسيار حرف
  • حرفهاي پخته سنجيده دارم در درون
    گر بنطق آيم توانم گفت صد طومار حرف
  • بحر پر در معارف خواهم و کان سخن
    تا بريزد بر دلم از لعل گوهربار حرف
  • شد مضامين در ميان اهل معني مبتذل
    تازه گوئي کو که آرد فکرش از ابکار حرف
  • مستمع زافسردگي خميازه اش در خواب کرد
    با که گويم کي توان الا بر بيدار حرف
  • خارها در دل بخون ميپرورم
    بو که روزي بشکفد گلهاي عشق
  • هم زمين هم آسمان را گشته ايم
    نيست دري در جهان همتاي عشق
  • تا پزي در ديگ سر سوداي سود
    کي چشي هرگز تو از حلواي عشق
  • چون فرو خواهيم شد ما عاقبت
    خود همان بهتر که در درياي عشق
  • ناله ميکن (فيض)ايرا خوش بود
    نالهاي زار در سوداي عشق
  • از ديده بريز خون دل را
    شو جمله نياز در ره عشق
  • تن را از اشک شست شو ده
    جان پاک بباز در ره عشق
  • از خون جگر دلا وضو کن
    هنگام نماز در ره عشق
  • دل را ز غير رفت و رو کن
    شو محرم راز در ره عشق
  • بگذر ز رعونت و نزاکت
    بگذار تو ناز در ره عشق
  • کبر و نخوت ز سر بدر کن
    شو پاک ز آز در ره عشق
  • بر رخش بلا سوار شو (فيض)
    خوش خوش مي تاز در ره عشق
  • در دل (فيض) بمان يکدو نفس
    تا که جان بر تو فشانم اي عشق
  • در روي تو بيند آنچه خواهد
    اي جام جهان نماي عاشق
  • گر تو ما را براني از در خود
    مالنا منک من ولي واق
  • (فيض) اگر با غم تو باشد جفت
    در دو عالم بود بشادي طاق
  • اي تو در لطف و نکوئي طاق
    رحم کن بر اسير قهر فراق
  • طاعت ما پذير از در لطف
    جرم بخشاي از ره اشفاق