167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • سفر ديگر مکن زينجا بجائي
    در اقليم بلا ميسوز و ميساز
  • گهي در آتش ما شعله ميزن
    بخوي تند ما ميسوز و ميساز
  • گهي در فرقت ما صبر ميکن
    به اميد لقا ميسوز و ميساز
  • کسان عشق بتان ورزند اي (فيض)
    تو در عشق خدا ميسوز و ميساز
  • اي که در گل زار حسنش ميخرامي مست ناز
    ميفکن گاهي نگاهي جانب اهل نياز
  • روي دارم سوي آنکو روي دارد سوي او
    روي او پيداست در روي اسيران نياز
  • رو بشهرستان معني آر از اين صورتکده
    تا که باشي در ميان اهل معني سرفراز
  • چون بخاطر بگذراني اينکه راهي سر دهي
    در زمان آن ناز را آيند جان ها بيشواز
  • مشو غافل که در مژگانش اي (فيض)
    بقتل ما اشارتهاست امروز
  • مي نهم از غم تو سر در کوه
    جامه صبر من دريدي باز
  • اي دل ار بگذري ز عشق مجاز
    بر تو گردد در حقيقت باز
  • بهل اين قوم بي حقيقت را
    اسب همت ز مهرشان در تاز
  • دست از دل ز مهرشان بگسل
    تا کند در فضاي حق پرواز
  • حق چنين گفت در دل من (فيض)
    آنچه حق گفت با تو گفتم باز
  • عيب جويان از سکوت کس برون آرند عيب
    وز لباسش هم برون آرند پنهان در لباس
  • فاسقان بي پرده ميگويند عيب يکدگر
    صالحان گويند عيب اهل ايمان در لباس
  • يوسفان از دست گرگان گر درون چه روند
    پوستين يوسفان درند گرگان در لباس
  • آنکه را عاجز شوند از جستن عيب صريح
    صد فسون آرند تا بندند بهتان در لباس
  • عيب (فيض) را کرد پنهان از خلق ستارالعيوب
    از حسد ليکن برو بندند بهتان در لباس
  • خواستم تا من نگويم عيب اخوان چاره نيست
    بر زبانم رفت عيب عيبجويان در لباس
  • دست در گردنش نيارم کرد
    زان رخ و زلف رنگ و بوئي بس
  • اي که در ياري کسان را روز و شب
    هيچ ميآري تو هرگز ياد کس
  • تا در رخت ديد سيماي آتش
    شد اين دل من مأواي آتش
  • از عشق نامي من مي شنيدم
    کي ديده بودم در پاي آتش
  • در آتش عشق هر کس که سوزد
    کي باشد او را پرواي آتش
  • در عالم عشق من هر دو ديدم
    درياي آتش صحراي آتش
  • در حقيقت هست آزار کسان آزار خود
    بگذر از آزار کس فارغ شو از آزار خويش
  • رفتيم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش
    دزديده نظر کرديم در حسن درخشانش
  • چون نيک نظر کردم در عالم بيهوشي
    ديار نديدم هيچ جز حسن و جز احسانش
  • بنوش آنچه در ساغرت ميکنند
    ترا نيست کاري بدرد و صفاش
  • خدا را بندگي کن در همه حال
    چو (فيض) از هر دو کون آزاد ميباش
  • اگر در سر هواي دوست داري
    ز خويش و آشنا بيگانه ميباش
  • درد بي درمان مرا در جان زتست
    هم دواي درد بي درمان تو باش
  • سلسله فکر را در ره دانش بکش
    تا برسي منزلي کان نبود محرمش
  • در ره عشق حبيب تا بتواني بکوش
    محنت اگر رو دهد تا بتواني بکوش
  • هم از مقام و هم از خويشتن فرامش کرد
    فتاد در ظلمات حجاب مذهب و کيش
  • يکي چو (فيض) ميان کشاکش اضداد
    اسير بي دل و بيچاره ماند در تشويش
  • جز ذات يگانه مجرد
    کس نيست در اين سرا تو خوش باش
  • پيوسته موحد است خود را
    پنهان شده لام و الف در الاش
  • بودم نقابي يا خود سرابي
    او بوده هم دوش خود را در آغوش
  • ني مست بودم ني هست بودم
    بودم خيالي در خواب خرگوش
  • اين قصه را (فيض) جائي نگوئي
    ميدار در دل ميباش خاموش
  • دل از من برد ترک قباپوش
    بسته کمر من در خيل هندوش
  • از حد چو بگذشت ايام هجرش
    در خفيه رفتم تا بر سر کوش
  • گفتم که لطفي گفتا که خامي
    در ديگ قهرم يک چند ميجوش
  • ارواح ما ز عالم قدسست و کان عشق
    محبوس در بدن شده کالطير في القفص
  • فرياد ميکند که من اينم مخور فريب
    از بهر خود مجوي در آميزشم رخص
  • گر نوازيم از خواص شوم
    ور کشي در غمم ز خاص الخاص
  • هر که در چون تو شاهدي دل بست
    تا سر و جان بتاخت نيست خلاص
  • در سر (فيض) نقش اول حسن
    هست بر حسن بيزوالت نص