167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • زلف و گيسو چون پريشان ميکند
    در سر شوريده سودا ميرود
  • حسن را جلوه مده در نظر بي دردان
    جلوه آفت بود آنرا که جمالي دارد
  • خمش اي مرغ خوش آواز که در سر صياد
    بهر تدبير شکار تو خيالي دارد
  • گو به بيهوده مکن سعي که در دار فنا
    هر که راحت طلبد فکر محالي دارد
  • جان کند در طلب دنيي و بيگانه خورد
    خواجه شاد است که مالي و منالي دارد
  • در سرم عشق تو غوغا دارد
    عشق تو قصد سر ما دارد
  • تير مژگان تو گر هر لحظه
    جا کند در دل من جا دارد
  • افکند تيري ز مژگان جانب نظارگان
    تا براي عشق خود در هر دلي جا وا کند
  • (فيض) بس کن زين سخنها ترسم ار شوري کني
    شعر خامت در ميان پختگان رسوا کند
  • لعل لبش آن دم که درآيد به تبسم
    شوريدن ما در شکرستان مزه دارد
  • مستان چو درآيد که شود ساقي مستان
    در پاي وي افتادن مستان مزه دارد
  • يک شب اگرم تنگ در آغوش درآيد
    بيهوشي دل بي خودي جان مزه دارد
  • اي (فيض) بگو شعر ازين گونه که در عشق
    اين نوع سخن هاي پريشان مزه دارد
  • بود لذيذ مرا در بهشت ذوق وصال
    چنانکه عابد صد ساله را ثواب لذيذ
  • بود مراد تو ترک حساب اي زاهد
    مراست چون و چراهاش در حساب لذيذ
  • از ميانت نيست چيزي در ميان
    وز دهان نيست هستت العياذ
  • چو در عشق خودم کردي گرفتار
    غمم پر زور کردي ياد ميدار
  • ستم بر (فيض) کردي در شکايت
    مرا معذور کردي ياد ميدار
  • از آن زلف خم در خم پيچ پيچش بمن ميرسد
    بلاها بلاها قوافل قوافل بحالم نگر
  • نشان از بي نشان کي ميتوان يافت
    نيايد در نشان الله اکبر
  • برو در عالم اسما سفر کن
    مظاهر را بدان الله اکبر
  • کبير است و جليلست و عظيمست
    نگنجد در جهان الله اکبر
  • بدو تا با خودي راهت نباشد
    بجا در را بامن الله اکبر
  • ز ديدن يا رسيدن بر توان خورد
    نيايد در بيان الله اکبر
  • در ازل لطفي عنايت کرده اي
    تا ابد اين رحمت پاينده دار
  • چند باشم زنده در گور فراق
    يا بکش يا وصل يا گوري دگر
  • بهر سو چشم بگشادم جمالت جلوه گرديدم
    بهر بستر که بغنودم خيالت يافتم در بر
  • نهنگ عشق دل را لقمه کرد
    چو افتادم در اين درياي پرشور
  • آمدم کآتش زنم در بيخ جبر و اختيار
    تا بسوزد شرک و گردد نور توحيد آشکار
  • آمدم فاني شوم در ساقي جام الست
    تا بقا يابم بدان ساقي بمانم پايدار
  • آمدم تا سرگشايم باده هاي کهنه را
    تا نماند در ميان عاقلان يک هوشيار
  • آمدم تا بر سر رندان بريزم بادها
    تا نه در ميخانها مخمور ماند ني خمار
  • بود عقل و هوش يارم بردم از سر هوش يار
    در طريق عشقبازي هستم اما هوشيار
  • بارها گفتم که بارت ميکشم باري بده
    بر درت يکبار بارم داردم در زير بار
  • روزگار من گذشت و روزگار من گذشت
    حاليا در ماتم خود ميگذارم روزگار
  • از آن شراب که گر منکري از آن بچشد
    برغم انف خودش در زمان کند اقرار
  • فروغ نور جمال تو در دل بيدار
    زدود ز آينه کون ظلمت اغيار
  • بسوخت غير سراسر در آتش غيرت
    منادي لمن الملک واحد قهار
  • شروق نور ازل شد چو در دلي تابان
    ز اهل دل بربايد بصيرت و ابصار
  • چه دست باز شود عز فرد بي پايان
    کجا بماند از اغيار در جهان آثار
  • ثناي او مشنو (فيض) خرز گفته او
    که نيست در دو جهان غير ذات او ديار
  • يکرنگ شويم در غم هم
    تا غم شادي و گل شود خار
  • دادند بدست خلق ما را
    پا بسته فتاده ايم در کار
  • شب همه شب زاري بر در پروردگار
    روز چو شد ياري خسته دلان فکار
  • داد گدائي بده بر در الله دوست
    داد گدايان بده از مدد کردگار
  • غم ز دل خستگان تا بتواني ببر
    بر در حق نالها تا بتواني بيار
  • باش چو در محفلي دل بخدا رو بخلق
    چونکه بخلوت روي روي دلت سوي يار
  • روز روشن در ره افتادم به چاه
    کور گشتم از قضا دستم تو گير
  • در ره عصيان بسر گشتم بسي
    تا که افتادم ز پا دستم تو گير
  • چنگ در لطفت زنم هر دم مباد
    کردم از وصلت جدا دستم تو گير