167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • در روي چه خورشيد تو ديدن نگذارند
    گرد سر شمع تو پريدن نگذارند
  • در دام تو افتاد دل (فيض) و مراو را
    زين سلسله تا حشر رهيدن نگذارند
  • غمي هست در دل که گفتن ندارد
    شنفتن ندارد نهفتن ندارد
  • حديث آن لب شيرين نيايدم بزبان
    حلاوت اينهمه در گفتگو نمي گنجد
  • سبو ز دست بنه ساقيا و خم برگير
    که قدر جرعه ما در سبو نمي گنجد
  • سبو چه باشد و يا خم گلوي ماست فراخ
    بيار بحر مگو در گلو نمي گنجد
  • چو (فيض) در تو فنا شد دگر چه ميخواهد
    چو جاي وصل نماند آرزو نمي گنجد
  • بهشت و خلد و نعيمش کي التفات افتد
    کسي که حسن رخ دوست در نظر دارد
  • فکنده سبحه ز دست در هواي مغبچکان
    بسومنات نشستيم تا دگر چه شود
  • در جان و دل چو آتش عشقش علم کشيد
    سلطان صبر رخت به ملک عدم کشيد
  • مهرش چو جاي کرد در اوراق خاطرم
    بر حرفهاي غير يکايک قلم کشيد
  • کارم از کار عشق سامان يافت
    در دم از درد عشق درمان شد
  • هر کجا بود خاطر جمعي
    در غم زلف تو پريشان شد
  • دل منزل دوست است در وي
    غيري تمکين نمي توان کرد
  • جان و دل و دين فداش کردم
    در عشق جز اين نمي توان کرد
  • جز در ره وصل دوستان (فيض)
    ترک دل و دين نمي توان کرد
  • بس عيب نهفته بود در عقل
    عشق آمد و جمله را هنر کرد
  • پشت فلک از غم تو خم شد
    يا ناله من در او اثر کرد
  • نه پيچم از بلاي دوست گردن
    که در عشق امتحان بسيار باشد
  • ميزنم بر شمع رويش خويش را پروانه وار
    تا بسوزم در جمالش لاي من الا شود
  • از غلاف مهر تيغ قهر چون بيرون کشي
    بهر سبقت در ميان عاشقان غوغا شود
  • در وجودش کي تواند کرد شک ديگر کسي
    آن دهان نيست هستت گر بحرفي وا شود
  • بي تعلق چون مسيحا زي تو در روي زمين
    تا فراز آسمان چارمينت جا شود
  • گر عنان اختيار خود نهي در دست او
    لقمه سازد ترا اين نفس و اژدرها شود
  • بي حسابي که ميکني يک يک
    در حساب و شمار خواهد بود
  • هر که مست شراب دنيا شد
    تا ابد در خمار خواهد بود
  • در ازل شرم اگر نشد روزيش
    تا ابد شرمسار خواهد بود
  • (فيض) بيهوده کني جان تا کي
    جان دهي در ره جانان چه شود
  • جرمها بخشيده و عيب ها پوشيده
    در وفا کوشيده من عطاياک فزد
  • عفوها فرموده لطف ها بنموده
    در کرم افزوده من عطاياک فزد
  • آفريدي به کرم پروريدي به نعم
    مگذارم در غم من عطاياک فزد
  • روي در روي يار بايد کرد
    پشت بر کار و بار بايد کرد
  • در سرت گر هواي فردوسست
    با هوا کار زار بايد کرد
  • در عالم عقل آنکو چشم و دل او وا شد
    گلهاي طرب چيند اسرار عجب بيند
  • سرباز درين نعمت تن ده بغم و محنت
    در تربيت جان کوش تن گرچه تعب بيند
  • گر رنج برد حاجي صد گنج برد حاجي
    سهلست اگر در ره يغماي عرب بيند
  • محنت اين سرا بکش ريح نجات ميرسد
    در ظلمات صبر کن آب حيات ميرسد
  • بهر حلاوت حيات تن به نبات عشق ده
    چوب چو در شکر رسد شاخ نبات ميرسد
  • حج بگذار اگر ترا هست توان و طاقتي
    در ره کعبه حاج را صد برکات ميرسد
  • عشق بورز اي پسر در ره عشق باز سر
    کشته عشق دوست را تازه حيات ميرسد
  • در ره حق ثبات ورز تا برسي بدوست (فيض)
    عذر فتور خواستن کي بثبات ميرسد
  • خوش باش اي (فيض) در گذار است
    گر شادي و گر غمست چون باد
  • از پي آن نگار خواهم شد
    در ره او غبار خواهم شد
  • خون دل را ز ديده خواهم ريخت
    در غم عشق زار خواهم شد
  • دم بدم صور عشق در دل من
    عقده را به نفخه بگشايد
  • ز ترک کام کام دل گرفتم
    چو در دوزخ شدم دوزخ چنان شد
  • زخواهش چون گذشتي در بهشتي
    مکرر من چنين کردم چنان شد
  • مرا در خواب کرد انفاس و بگذشت
    ز خود غافل شدم تا کاروان شد
  • آب حيوان که خضر در ظلماتش ميجست
    بجز از عشق نبود اين خبر از غيب رسيد
  • آخر الامر بگرداب بلا تن در داد
    آنکه با ترس نظر بر لب دريا مي کرد