167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • از برون گر شکفته و خندان
    در درون سوگوار مي باشند
  • منعمان در شمار روز شمار
    پست و بي اعتبار مي باشند
  • قوم دانا نماي اهل جدل
    در جزا اهل نار مي باشند
  • اهل طاعت بقدر رتبه خود
    هر يکي در شمار مي باشند
  • در ديده عشاق عياني تو چو خورشيد
    رويت گر از اغيار نهان شد شده باشد
  • چون دست ز جان شستم اگر در غم هجران
    رنج تن رنجور فزون شد شده باشد
  • پنهان ز نظرها اگر آيد بتماشا
    در ديده دل از ما بزدايد چه توان کرد
  • در چشم من سراسر آفاق تيره شد
    شام فراق بين که چه بيداد ميکند
  • در دل دنيا طلب کي عشق سازد آشيان
    طاير گلزار جان با خار خو کي ميکند
  • در حضرتت برد (فيض) پيوسته ظن نيکو
    انجاح هر مهمي از حسن و ظن برآيد
  • ياران ميم ز بهر خدا در سبو کنيد
    آلوده غمم بميم شست و شو کنيد
  • ابريق مي دهيد مرا تا وضو کنم
    در سجده ام بجانب ميخانه رو کنيد
  • از خويش چون روم بميم باز آوريد
    آيم به خويش باز ميم در گلو کنيد
  • دردي کشان ز هم چو بپاشد وجود من
    در گردن شما که ز خاکم سبو کنيد
  • خويش را اول سزاوارش کنيد
    آنگهي جان در سر کارش کنيد
  • غمزه از چشم شوخش وا کشيد
    فتنه در خوابست بيدارش کنيد
  • گر ندارد از غم عاشق خبر
    ساغري از عشق در کارش کنيد
  • گر بپرهيزد دل بيمار ازو
    شربتي زان چشم در کارش کنيد
  • يا به بيماري جان تن در دهيد
    يا حذر از چشم بيمارش کنيد
  • فيض در طور حقيقت شعرهاي تازه گفت
    شاعران را هم ز نظمش طرز ديوان تازه شد
  • تا کي ز چشم عقل نظر در اثر کنيد
    عاشق شويد و صانع آثار بنگريد
  • خود را چو ما بعشق سپاريد در رهش
    بيخود شويد و لذت ديدار بنگريد
  • دکان جان و دل بگشائيد در غمش
    اقبال کار و رونق بازار بنگريد
  • تاريک و تيره درهم و آشفته و دراز
    در زلف يار حال شب تار بنگريد
  • ميکند در پرده مستي ترسم ار شوري کنم
    غيرتش منصور ديگر بر سر دار آورد
  • در زمين دل نهال غم نشانيدم دگر
    بو که بعد از روزگاري خرمي بار آورد
  • گر به بيند منکر عشاق خورشيد رخش
    مو بمويش ذره ذره در دم اقرار آورد
  • يک نشانهاي وصالش ميرسد هردم بدل
    اين نشانها پاي دل در حلقه زنجير کرد
  • در آتش عشقت (فيض) ميسوزد و ميسازد
    تا جان برهت بازم پروانه چنين بايد
  • غم آمد مايه شادي در اين راه
    خوشا آندل که غمرا خانه باشد
  • مبادا غم دلي را جز دل من
    که جاي گنج در ويرانه باشد
  • عاشق حسن مجازي عقل را در عشق باخت
    حسن شد سوي حقيقت او چنين ديوانه ماند
  • زود از درم درآي که تابم دگر نماند
    مي در پياله کن که شرابم دگر نماند
  • آسودگي نماند دگر در سراي تن
    بيزار گشتم از خود و خوابم دگر نماند
  • ديريست درد ميکشم از عيش روزگار
    در جام خوشدلي مي نابم دگر نماند
  • در جست و جوي آب کرم برو بحر را
    گشتم بسي بسر که سرابم دگر نماند
  • چند اوقات شود صرف جهان فاني
    نه در انديشه آغاز و نه پايان گذرد
  • عقل خودبين افکند در دل ز فکرت عقدها
    عشق را نازم که دستش عقدها فک ميکند
  • افسدوهاست شه عشق که در قريه دل
    هر چه يابد همه را بيخود و مدهوش کند
  • هست درو بحرها موج زنان وين عجب
    بحر بود در صدف عشق چها ميدهد
  • نه هر دل عشق را در خورد باشد
    نه هر کس شيوه اين کار داند
  • در ره چون تو غمگساري اگر
    دل و جانم فدا شود چه شود
  • اين سبو بشکند در اين دريا
    بحر بي منتها شود چه شود
  • فکني ز آن لب شيرين شوري
    در نهاد شکرستان چه شود
  • در باغ جمالت گل و ريحان فراوان
    يک مردم چشمي بچريدن نگذارند
  • در آرزوي آب حيات از لب لعلت
    لب تشنه بمرديم و مکيدن نگذارند
  • عشاق جگر سوخته داغ غمت را
    در حسن و جمالت نگريدن نگذارند
  • پرواز کند طاير جان سوي جنابت
    در آرزوي وصل و رسيدن نگذارند
  • بيهوده پر و بال معارف چه گشائيم
    در ساحت عز تو پريدن نگذراند
  • تو در نظر و (فيض) ز ديدار تو محروم
    غرق مي وصليم و چشيدن نگذارند