167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • دارم از عشق قدت شکل مه نو در درون
    زندگامي جان بدان شکل صنوبر مي کند
  • نيکبخت آن است کوهندوي چشم ترک توست
    يا غلامي در داراي صفدر مي کند
  • تا نهد پا بر سر ايوان قدرش آفتاب
    دست محکم در کمربند دو پيکر مي کند
  • ديده فتح و ظفر را ميل در ميل آسمان
    از غبار شاهراهت کحل اغبر مي کند
  • آسمان بربست دست دشمنت، خونش بريز
    گرچه خون خود در عروقش فعل نشتر مي کند
  • روز خفاش است کور از کوربختي زانکه او
    دشمني در خفيه با خورشيد خاور مي کند
  • تاج گل را کز زرش گاورسه کاري کرده اند
    شبنمش آويزهاي در و گوهر مي کند
  • مغفر لعل شقايق کوه بر سر مي نهد
    جوشن مواج نيلي بحر در بر مي کند
  • برکشد آواز ابر و در چکاند از دهن
    گوشه هاي باغ ازان پرلؤلؤي لالا شود
  • بس عجب مرغي حريص افتاده است اين آدمي
    کز براي دانه اي صدبار در دريا شود
  • آن کند حقا که رستم کرد در مازندران
    برسرگردان زخيلت گر پري تنها شود
  • در ثناي حضرتت شاها زبحر خاطرم
    هر گهرکان سر برآرد لؤلؤي لالا شود
  • در بوستان به ياد دهان تو غنچه را
    هر دم هزار بوسه صبا بر دهان دهد
  • بر دم گمان که هست ميان تراکمر
    اما کجا ميان تو تن در گمان دهد
  • تا چند در هواي جمالت به آب چشم
    بر چهره لاله کارم و برزعفران دهد؟
  • صفراي چهره را چو علاجي کنم سؤال
    از ديده در جواب مرا ناردان دهد
  • ماند به پسته تو دهن طفل غنچه را
    گردايه صبا، شکرش در دهان دهد
  • چون منبع حيات نگردد به خاصيت
    آن لب که بوسه بر در شاه جهان دهد؟
  • در ملک دست يار قلم گشته عدل او
    تا تاب گوشمال کمند و کمان دهد
  • اي سروري که راي تو در ضبط مملکت
    هر دم خجالت خرد خرده دان دهد!
  • «شايد که بعد خدمت سي سال در عراق
    نانم هنوز خسرو مازنداران دهد»
  • بنفشه در شکن و پيچ راست مي ماند
    به حلقه اي که سر زلف يار بگشايد
  • زمانه زهره ندارد که بي اشارت او
    در خز اين کان و بحار بگشايد
  • چو تيغ رزم شکوه تو در ميان بندد
    به دست کين کمر کوهسار بگشايد
  • چو کلک فکر ضمير تو در بيان آرد
    به نوک آن گره روزگار بگشايد