نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
آن کيست کو ز لذت ده روزه بگذرد
در
باغ خلد عيش دوامي که مي خرد
همه بگذشته ز دنيا بخدا رو کرده
همعنان
در
ره فردوس رفيقان همند
يکديگر را همه آگاهي و نيکوخواهي
در
ره صدق و صفا قوت ايمان همند
همه چون حلقه زنجير بهم پيوسته
دم بدم
در
ره حق سلسله جنبان همند
هر يکي
در
دگري روي خدا مي بيند
همچو آئينه همه واله و حيران همند
همه
در
روي هم آيات الهي خوانند
همه قرآن هم و قاري قرآن همند
طرب افزاي هم و چاره هم
در
هر گاه
مايه شادي هم کلبه احزان همند
اهل صورت که ندارند ز معني خبري
همه
در
رشک زر و سيم فراوان همند
خويش با خويش چرا شور کند
در
تلخي
پنج روزي که برين مائده مهمان همند
اهل بزمي که
در
آن حضرت دانائي نيست
بملاهي و مناهي همه شيطان همند
(فيض) خاموش ازين حرف سخن کوته کن
از گروهي که
در
ايمان همه اخوان همند
در
ديگ عشق باده کشان جوش کرده اند
بر خود ز پختگي همه سرپوش کرده اند
از بهر بارهاي گران
در
ره حبيب
سر تا بپاي روح همه دوش کرده اند
پنهان بزير پرده رندي روان خويش
در
معرض سروش همه گوش کرده اند
در
ديگ ابتلا بسي کفجه خورده اند
تا لقمه ز کاسه سر نوش کرده اند
از ماسوي چو دست ارادت کشيده اند
با شاهد مراد
در
آغوش کرده اند
زهاد خام را بنظر کي درآورند
آنان که
در
محبت حق جوش کرده اند
بجامم ريخت ساقي
در
سحرگه تا شدم بيدار
شرابي کز صفاي آن دل ديوانه روشن شد
گذشتم بر
در
بتخانه دلهاي سيه ديدم
ز توحيد آيتي خواندم بت و بتخانه روشن شد
در
عشق بتان کس افسانه عالم شد
من ليک بدين افسان افسانه نخواهم شد
ديوار کندم جادو
در
عشق پري رويان
دل مي ندهم از کف ديوانه نخواهم شد
چون درآيد از ره معني بر اوج معرفت
در
حضيض جهل معني افتد و پستي کند
نيست هستي
در
حقيقت جز خداي فرد را
مستش ار دعوي کند هستي ز سرمستي کند
آن زبر دستست کو قوت نهد
در
دستها
آنکه زور از خود ندارد چون زبردستي کند
آن نفس هشيار ميگردم که گردم مست او
مست حق
در
يکنفس هشياري و مستي کند
چون رسد بر لب نرفته
در
دهن
مو بمويم جان و تن مستي کند
باده اي خواهم که از بوي خوشش
عشق حق
در
جان من مستي کند
باده اي کان بيخ غم را بر کند
حزن
در
بيت الحزن مستي کند
غلغل آن چون فتد
در
آسمان
هم زمين و هم زمن مستي کند
گر وزد بوئي از آن بر کوه قاف
جان عنقا
در
بدن مستي کند
هر جا دلي که عشق تو
در
وي کند نزول
هوشش ربايد و خردش مست ميکند
تا ديده اش گشايد
در
ظلمت افکند
تا سر بلند گردد پا پست ميکند
آن دل که توئي
در
وي غمخانه چرا باشد
چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد
زاهد چو کند جانان چون نيست تنش را جان
در
کالبد بي جان جانانه چرا باشد
شوريده صحرائي
در
خانه چسان باشد
از عقل چو شد برتر فرزانه چسان باشد
حديث واعظ پر گو نه
در
خور (فيض) است
بيا بخوان غزلي تا دلم بياسايد
بر درگه تو حاجت خلقان روا شود
آنرا که تو براني ازين
در
کجا شود
آنرا که رد کني ز
در
خويش بولهب
وانکو تواش قبول کني مصطفي شود
در
بندگيت هر که ره صبر مي رود
او از حضيض صبر بر اوج رضا شود
گر هر چه آوريم بدين
در
همان بريم
اي واي ما که روز قيامت چها شود
ما بنده
در
تو و شرمنده توايم
داري روا که عاقبت ما هبا شود
(فيض) را از مي وصلت قدحي ده سرشار
تا که
در
مستي عشق تو بماند جاويد
با دوست مگو رازي هر چند امين باشد
شايد ز برون
در
دشمن بکمين باشد
از حسن و جمالش گر رمزي بدلم گويد
در
سينه نگه دارم تا پرده نشين باشد
گفتم چکنم با دل تا غم نبود
در
وي
گفتا غم من دارد بگذار غمين باشد
گر روي تو
در
خواب نمايند بعشاق
حاشا دمي از شوق تو بيدار توان بود
درون سينه بدل راز خويش مي گويم
دمست پرده
در
او سينه رازدار بود
بآب و تاب چو آيد برون ز دل سخني
بمعني آتش و
در
صورت آبدار بود
دعا اثر نکند تا عنايتت نبود
هزار اختر سعد ار چه
در
گذار بود
دلم چو سير کند
در
حقايق ملکوت
ز وعظ واعظي و شاعريم عار بود
صفحه قبل
1
...
2304
2305
2306
2307
2308
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن