167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • زله بندست مگر غنچه و گرنيست چرا؟
    در مرقع زر خود ساخته پنهان باشد؟
  • بنده خسرو ايران ملک ملک و فلک
    در سراپرده فرمانده توران باشد
  • از دهان و لبت آيد همه در دندان سنگ
    خاتمي را که نگين، لعل بدخشان باشد
  • در مقامي که دهان تو درآيد به سخن
    سخن اندر دهن پسته خندان باشد
  • در محلي که جمال تو درآيد به نظر
    نظر اندر رخ خورشيد درخشان باشد
  • آن کريمي تو که در ديده انسانيت
    صورت ذات تو باشد اگر انسان باشد
  • کرد سر در سر رمح تو بدانيش ازان
    رمح برجان بدانديش تو لرزان باشد
  • اصل ياقوت مدان غير معقد خوني
    که زرشک کرمت در جگرکان باشد
  • در جهان کوکبه حادثه منزل نکند
    تا درين مرحله تيغ تو جهانبان باشد
  • باد سرسبز و برومند، بحدي که زقدر
    شرق و غربش همه در سايه اغصان باشد
  • ماه و روز تو مبارک همه تا در شب عيد
    ماه نو، ماهچه رايت ايمان باشد
  • چنگ در دامن گلزار زدن چون سنبل
    نتواند، مگر آن کس که نوايي دارد
  • سرو در دامن جو پاي کشيدست دراز
    راستي خرم و آراسته جايي دارد
  • هرچه در دايره مرکز خاک است کنون
    تا به مدفون لحد، نشو و نمايي دارد
  • سرو در خدمت شاهست، چو سلمان همه روز
    دست برداشته آهنگ و دعايي دارد
  • وانکه با نسبت آوازه او در عالم
    صيت شاهان جهان حکم صدايي دارد
  • قطره اي چند آب شور تيزکان در خورد نيست
    تشنه شوريده نزد آب حيوان مي برد
  • در بيضا با بناگوشش معارض مي شود
    آن سمن رخسار دست از دربه دندان مي برد
  • در زمانش بره بر دعوي خون مادران
    گرگ را بگرفته گردن پيش چوپان مي برد
  • بي نور جمال تو نظر پرده نشين شد
    بر مردم و بر خويش در ديده فراکرد
  • وين چشم رمد ديده من سرمه اقبال
    از خاک در خسرو جمشيد لقا کرد
  • چندان دم دل سوختگان داد بدان بوي
    ايام که خون در جگر مشک خطا کرد
  • بختم از باديه در کعبه عليا آورد
    بازم اقبال بدين حضرت اعلا آورد
  • در محاق ارچه مه طالع من بود به قوص
    آفتابش نظري کرد و به جوزا آورد
  • ملجأمن در شاه است و لله الحمد
    که مرا بخت بدين ملجاء و مأوا آورد