نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
گرنه سر
در
راه عشق او رود
آن سر کمتر ز پا هيچست هيچ
در
دل خارا چه سان رخنه کند آب چشم
اين دل سنگين دلان مي نپذيرد علاج
در
تنم دل خون شد از دلهاي کج
سينه ام بريان شد از آراي کج
ميکند هر لحظه چندين فتنه راست
اين فسون ديو
در
دلهاي کج
در
بدن از دل سرايت مي کند
قوم کج دلراست سر تا پاي کج
کج برآيد بر زبان و چشم و گوش
چون بود
در
سينها دلهاي کج
در
دل شب چو شمع گريه و سوز
طاعت بيريا دگر همه هيچ
وگر سر
در
ره عشقش ببازي
شوي بر تارک هر سروري تاج
با من آن کن که مصلحت داني
که مرا
در
صلاح تست صلاح
سوي من کرد نگاه گرمي
که
در
آن بود بوصلش تلويح
يمدح عاشق و معشوق و عشق
در
قرآن
يحبهم و يحبونه کند تصريح
زيستن
در
هجر او زهرست زهر
بي وصالش زندگي تلخست تلخ
عمر جز
در
طاعت حق مگذران
باطلان را بندگي تلخ است تلخ
ز غصه
در
قفس تنگ آسمان مرديم
برون جهيم ازين تنگنا بجاي فراخ
به بند طاير جان اندرين قفس تا چند
برون رويم و به پريم
در
هواي فراخ
چه يونس از شکم ماهي جهان برهيم
برون رويم و بگرديم
در
فضاي فراخ
غضب چون يابد استيلا ترا سوزد بنقد اينجا
وجود تو
در
آندم ميشود نقد آنرا دوزخ
گر
در
هواي وصلت صد خرمن وجودم
بر باد رفته باشد بر باد رفته باشد
در
راه عشق بايد پا را ثبات باشد
سر گو درين بيابان بر باد رفته باشد
در
وادي محبت مجنون اسير ليليست
هر چند از دو عالم آزاد رفته باشد
با کس بدي که کردي
در
خاطرت نگهدار
ور نيکي است بگذار از ياد رفته باشد
اي (فيض)
در
غم يار تن را خراب ميدار
تا جان بنزد جانان آباد رفته باشد
کسي کو بار هستي بسته بر دوش
کجا
در
بزم رندان بار دارد
تني خواهد سراپا چشم باشد
که
در
سر ديدن دلدار دارد
گهي فکر و گهي ذکر و گهي سوز
گهي جان سير
در
اسرار دارد
شب آبستن شد از املاح امروز
چه غم تا (فيض) را
در
بار دارد
هر که
در
هجرت فتد ايمان بدوزخ آورد
ور بود مؤمن بنار ايمانش محکمتر شود
هر که بيند لعل نوشين ترا وقت سخن
در
حلاوت غرق گردد سر بسر شکر شود
سالها بايد بگردد آفتاب و مشتري
تا که
در
برج سعادت نطفه حيدر شود
بي جمال عالم آرايش نيارم زيستن
عمر بيحاصل مگر
در
انتظارم بگذرد
گر سرآيد يک نفس بيدوست کي آيد بکف
در
تلافي عمرها گر بيشمارم بگذرد
در
دل و جان داده ام جاي خيالش بر دوام
اشگ نگذارد بچشم اشگبارم بگذرد
تا بکي بي باده و مطرب مدارم بگذرد
تا بکي
در
نيک نامي روزگارم بگذرد
در
خيالم مي نگارم بعد ازين نقش بتي
تا بکي عمر گرامي بي نگارم بگذرد
در
غم بيهوده سال دگر اي (فيض) چند
سربسر امسال روز و شب چو پارم بگذرد
علي الصباح نويد هو الغفور رسيد
شراب
در
تن مخمور جان تازه دميد
دلي که بودش از راه اتقوا الله بيم
درآمد از
در
لاتقنطوا درو اميد
خرد که بود به زندان ديو و دد
در
بند
کنون بمقصد صدق مليک آراميد
محال ديو مده
در
دلت ملک آمد
مباش غافل و وقت قدوم دوست رسيد
بود که کوشش ما نيز
در
قلم باشد
تو از سعادت روز ازل مشو نوميد
بزار بر
در
رحمان و منتظر ميباش
که اينک از يمن قدس نفخه نفخه وزيد
عشق صوري عجبي
در
دل افسرده دميد
مرگ را سر ببريدند و حياتم دادند
چه گشادي که شد از دولت عشقم روزي
شکر لله که
در
اين شيوه ثباتم دادند
بوي رحمان که
در
آفاق جهان مستترست
عطر آن روح فزاي دل مسکين آمد
عارف ز روي خوب به بيند خداي را
با چشم غيرتش چو نظر
در
جبال کرد
رو دل بدست آر بسعي از گداز تن
تن
در
گذار تا ندهي دل نمي شود
تن گر دهي بآنچه نوشته است
در
ازل
رنجي که ميرسد به تو باطل نمي شود
از مستي الست خماريست
در
الست
سر را ازين خمار بجامي که مي خرد
فرموده که سجده کن و نزديک شو بمن
در
قرب حق بسجده مقامي که مي خرد
نامي برآورد که شود
در
رهش شهيد
جاني که مي فروشد و نامي که مي خرد
صفحه قبل
1
...
2303
2304
2305
2306
2307
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن