167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • گوهر شناسد مشتري کي داندش هر گوهري
    آنرا که باشد معرفت داند که اين در پربهاست
  • ز دولتهاي عشق اين بس که دلرا
    ز هر سو دلربائي در کمين است
  • مرا در عشق بايد مرد و جان برد
    نجات جان و دل (فيض) اندرين است
  • دلم تا خسته ابرو کمانيست
    بهر جايم بلائي در کمين است
  • مو بمو خويش را بدو بندم
    هر که در بند اوست آزاد است
  • در خرابي بود عمارت دل
    خانه دل ز عشق آباد است
  • همه سرگشتگان کوي توايم
    همه را روي عجز بر در تست
  • هر چه در عالم کبير بود
    همه شرح کتاب اکبر تست
  • در دوزخ ار خيال توام همنشين بود
    ياد بهشت مي نکنم بس که جا خوشست
  • غمخوار گو مباش غمين از بلاي ما
    ما عاشقان غمزده را در بلا خوشست
  • خوبان اين زمانه ز کس دل نميبرند
    حسن ارچه در کمال بود با حيا خوش است
  • گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت
    گفتا که کار خامست بايد جفا هنوزت
  • گفتم تموز هجران در من فکند آتش
    گفتا بهار وصلي آيد پس از تموزت
  • گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادماني
    گفتا که در ره ما غم نيز شادمانيست
  • کام نتوان يافتن در راه عشق
    غير ناکامي درين ره کام نيست
  • سبزه خط تو ديدن چه خوش است
    در بهار تو چريدن چه خوش است
  • در جمالت نگرستن چه نکوست
    گل ز گلزار تو چيدن چه خوش است
  • جاي در سايه زلفت کردي
    موبموي تو رسيدن چه خوش است
  • در تمناي وصالت تا حشر
    تلخي مرگ چشيدن چه خوش است
  • در هوس بوسه لعل لبت
    جان بلب کام رسيدن خوش است
  • کجا لطافت دندان تست عقد گهر را
    صفاي گوهر و در عدن بنزد تو هيچست
  • ما عبدناک گوي بين بي حد
    صف زده بر در عبادت دوست
  • بي باده مستيها کنم بيخويش هستيها کنم
    در اوج پستيها کنم سرمست از جام الست
  • در غمزه مستانه ساقي چه شرابست
    کز نشأه آن جان جهان مست و خرابست
  • ميزان چه ميکنيم حساب از چه ميدهيم
    قانون عشق و کرده ما در نظر بس است
  • زمره سعيد آيند زمره شقي گردند
    تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست
  • عشق رساند ترا تا به جناب خدا
    در ره اطوار صنع راهرو و رهبرست
  • در گلو بس قصه دل غصه شد
    برنيارم زد نفس همدم کجاست
  • زخم اين نامحرمانم دل بخست
    محرمي کو در جهان مرهم کجاست
  • در جهان کو صاحب فهم درست
    تا بگويد چاره اين غم کجاست
  • در دو عالم يک سخن فهمم بسست
    تا دلي خالي کنم آنهم کجاست
  • شد مخمر طينت آدم به غم
    در بني آدم دل خرم کجاست
  • نيست در راسته بازار جهان غير يکي
    خويش را اوست خريدار کسي ديگر نيست
  • (فيض) از صاحب گفتار مزن دم زنهار
    غير ديار در اين دار کسي ديگر نيست
  • يک محرم راز در جهان نيست
    يک دوست بزير آسمان نيست
  • شور عشقي چو هست در سر
    دلرا پرواي اين و آن نيست
  • بسي کتاب بخواندي کتاب خويش بخوان
    ز کردهاي تو جانرا کتاب در پيش است
  • عذاب روح مکن بهر مال دنيي دون
    عذاب قبر و سؤال و جواب در پيش است
  • جواب پرسش اعمال خود مهيا کن
    شدن ز شرم و خجالت چو آب در پيش است
  • تواني ار بعبادت شبي بروز آري
    بکن بکن که بهشت و ثواب در پيش است
  • تواني ار نکني معصيت بدار فنا
    مکن مکن که جحيم و عقاب در پيش است
  • غنيمتي است دمي کان بفکر کار گذشت
    فتاد در سر اين غم که روزگار گذشت
  • غنيمتي شمر اين يکدودم که ماند اي (فيض)
    بکار کوش و سخن در ميان ميار عبث
  • چو نيست روشنئي در دل آن گلست نه دل
    چو پرتوي ندهد شمع دود اوست عبث
  • در اقليم دين جلوه ات تاخت کرد
    بسي خانه شد از تو ويران عبث
  • گمان ندارم ازين بحر بيکران برهيم
    چو ميزنيم در اين موج دست و پا بعبث
  • خسته دل در غم تو بسته
    چند ناله چون جرس يا مستغاث
  • هر دمم خاري زند در دل خسي
    بگسلم زين خار و خس يا مستغاث
  • خويش را کاش در اول بخدا مي بستم
    از خودي اين همه آزار عبث بود عبث
  • شد مرا يک نکته از غيب آشکار
    در دو عالم جز خدا هيچست هيچ