نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
جان من بگداختم
در
هجر رويت چاره
چاره تا ميکني فکر اين کار از دست رفت
عاقبت بين گشتم و از پيش کردم کار خويش
آنچه
در
امسال ميبايست پار آمد بدست
جانم از عشق جواني تازه شد پيرانه سر
در
خزان عمر بازم نوبهار آمد بدست
آنچه ميجوئيد ياران
در
کتاب فلسفه
(فيض) را از سنت هشت و چهار آمد بدست
از جان اثري نماند
در
تن
وز خاک تنم غبار نگذاشت
چو نام او شنوم دل
در
اضطراب آيد
دلست مضطرب آن جان اضطراب کجاست
اينک آمد تا نوازد خاطر هر خسته
کو دلش صفراي او
در
سرش سوداي اوست
در
لبش آب و شير و خمر و عسل
آن دهان اصل چارجوي منست
باده عشق
در
کدوي من است
مستي چرخ از سبوي من است
پاسبانيست عقل بر
در
من
وهم مسکين گداي کوي من است
هست چوگان عشق
در
دستم
هم نه و هم چهار کوي من است
هر که او از دو کون بيگانه است
در
ره دوست آشناي من است
دو عالم
در
سر من جاي دارد
نه پنداري وجود من همين است
فضاي سينه ام منزلگه دوست
درون اين صدف
در
ثمين است
چو با حق
در
سخن آيم کليمم
کلامم آن دم آيات مبين است
در
چشم خوش بتان چه نشأه است
اين مي ز کف کدام ساقيست
در
حسن بتان تجلي اوست
حق باشد اين عشق و حق پرستيست
حسن و احسان چو جمله از تست
محبوب بجز تو
در
جهان کيست
عاشق چو توئي عشق و معشوق
ليلي که و قيس
در
جهان کيست
در
هر که جمال با کماليست
از بحر محيط دوست جوئي است
از ره نروي که اوست مقصود
هر جا
در
هر دل آرزوئي است
آن دل که باشد
در
شام زلفت
ديگر نخواهد صبح قيامت
در
جلوه آمد اي (فيض) آن يار
بگذر ز مسجد بگذار امامت
در
هر بن مو صد شور و غوغا
از پاي تا سر صد جا قيامت
لبش مرجان دهان پر
در
و گوهر
بغايت تنگ دريائي که ديده است
بغير از (فيض)
در
پروانه دل
چنين آشوب و غوغائي که ديده است
ميرفت و منش فتاده
در
پي
صد پرده من دريده ميرفت
خيز و بکش تيغ و بکش تا بحشر
زندگي
در
کفنم آرزوست
خوشا آن دل که
در
زلفي اسير است
بزنجير جنون عشق بندست
فرو ناريم سر جز بر
در
دوست
فقيران را سر همت بلند است
خوشا آن سر که
در
پاي تو باشد
خوشا آن چشم که بيند صبح و شامت
سلامت
در
سلامت باشد او را
که روزي گرددش روزي سلامت
غلط که طوطي جان
در
هواي قند لب تو
قفس شکست و پريدن گرفت گرد عذارت
گه عکس غلط
در
آينه جمال تو افتاد
ز لاله چون نگريدن گرفت گرد عذارت
نه
در
هواي رخت بود ذره سان همه دلها
بسوخت چونکه رسيدن گرفت گرد عذارت
جز اين آرزو نيست
در
دل مرا
که پيوسته باشد سرم بر درت
بغمت جان دهم که
در
محشر
باشم از خيل گشتگان غمت
چون شوم خاک
در
ره تو فتم
تا قيامت سر من و قدمت
گه جنون گاه عقل و گه مستي
در
دل تنگ ما تماشائيست
از لب لعل هر شکر دهني
در
دل هر کسي تمنائيست
دلم ديگر جنون از سر گرفته است
خيال شاهدي
در
بر گرفتست
صلاح و زهد و تقوي و ورع سوخت
ز سر تا پايم آتش
در
گرفتست
دلم نايد که دست از جان بدارم
که
در
وي عشق او منزل گرفتست
شايد که روز حشر نپرسند جرم ما
در
عشق سوختيم عقوبت دوباره نيست
گر جان طلب کند ز تو جانان روان بده
در
کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
بيا بيا که دلم
در
هوات بيمار است
بخور غمم که سراپايم از غمت زار است
سپاه ديو نشسته است
در
کمينگه عمر
دلا مخسب که چشم حريف بيدار است
بهر چه مينگري روي حق
در
آن مي بين
که از پرستش اغيار يار بيزار است
يوسف زماني تو زبده جهاني تو
هر که قدر تو دانست
در
غم تو يعقوبست
وه چه ميکند با دل نالهاي دردآلود
در
غمش بنال اي (فيض) ناله تو مرغوبست
صفحه قبل
1
...
2301
2302
2303
2304
2305
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن