نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
جان بخواهم داد آخر
در
ره عشق کسي
هيچ کار از عاشقي خوشتر نمي آيد مرا
دل هميخواهد که جان
در
پايش افشانم ولي
يکنفس آن بيوفا بر سر نمي آيد مرا
طالع شوريده بين کان مايه شوريدگي
بي خبر يکبار از
در
درنمي آيد مرا
زرد شد برگ نهال عيش
در
دل سالهاست
لاله رخساري بچشم تر نمي آيد مرا
آن زاهدي که با ما خشم و ستيز ميکرد
شاهد کشيد
در
بر في زمرة السکارا
در
مملکت خرد که سر داد
آن غمزه شوخ دلربا را
در
چشم خوش تو کيست ساقي
کز ما پي مي ربود ما را
از شيوه يار (فيض) آموخت
در
پرده ثنا کند خدا را
شايد از رحم
در
دلش آرد
آه آتش فشان و زاريها
شکوه از بخت و مهر او
در
دل
چه شد آرزم و شرمساريها
چون برويت نگرم حق بودش
در
نظرم
نيم از اهل هوا حسبي الله کفي
هر دمم نيشي ز خويشي ميرسد با آشنا
عمر شد
در
آشنائيها و خويشي ها هبا
گفتگو بگذار (فيض) و کار کن
در
ره او کار ميبايد مرا
جان و دل هم عشق باشد
در
بدن
زاهدان را دل کجا يا جان کجا
بترس از آنچه
در
اول مقدر شد براي تو
باهل معرفت بگذار بس حل معما را
(فيض) ازين گونه بگوي
در
غم دوست بموي
ورد جان ساز دلا حسبي الله و کفي
تن خاک راه دوست کنم حسبي الحبيب
جان نيز
در
رهش فکنم حسبي الحبيب
چون عشق
در
سراي وجودم نزول کرد
از خويشتن طمع بکنم حسبي الحبيب
مهرش چو ذره ذره کند پيکر مرا
من
در
هواش رقص کنم حسبي الحبيب
آمد بر تو خاک
در
تو
با جرم بي حد انت الحسيب
گفتمش دل بر آتش تو کباب
گفت جانها ز ماست
در
تب و تاب
گفتمش پرده جمال تو چيست
گفت بگذر ز خويشتن
در
اياب
گفتمش مرد (فيض)
در
غم تو
گفت طوبي لهم و حسن مآب
شب نشستم بياد ابرويت
پشت بر خواب و روي
در
محراب
خواب
در
چشم من چه سان آيد
چون دمي نيست خالي از سيلاب
بر رخم بسته تا بکي
در
وصل
افتتح يا مفتح الابواب
بيا از يکديگر کامي بگيريم
فلک
در
خواب و ما بيدار امشب
در
راه عشقت از پا فتادم
رحمي که زارم درياب درياب
خون دل تا بکي بديده برم
چون کنم
در
جگر ندارم آب
در
وصلت چو بسته اي بر (فيض)
افتح يا مفتح الابواب
گفتم چه باشد نزد من آئي
در
خدمت تو باشم يک امشب
گفتا بيايم منزل کدامست
گفتي که شد روز
در
چشمم آن شب
گفتم لبت را يعني ببوسم
شد
در
حيا زد انگشت بر لب
در
سوز دل ماند از حسرتش (فيض)
با آه و ناله با بانگ يارب
دل بکن جانا از اين دير خراب
کاسمان
در
رفتنت دارد شتاب
گر نکندي بسته ماند اينجا دلت
تو بماني بيدل آنجا
در
عذاب
آيدت هر دم سرابي
در
نظر
سوي آن راني بتعجيل و شتاب
فاش ببين که دعا روي خدا
در
اوليا
بهر جمال کبريا آئينه صفا طلب
مفلس بينوا بيا از
در
ما بجوا نوا
صاحب مدعا بيا از دم ما دعا طلب
جلوهاي معنيش جان
در
دل سامع کند
تا حيات تازه يابد گردد از حق کامياب
زانچه ميجوئي بروز و شب نشان
در
بر تو حاضر است او روز و شب
تار و پود هيکلت او مي تند
در
دلت از وي فتد شور و شغب
يکنفس از ديدنش فارغ مباش
در
لقا يکدم مياسا از طلب
هر کسي
در
غور اين کم ميرسد
گر رسيدي تو بدين مگشاي لب
گنج ابدي پيروي حق و عبادت
مفتاح
در
خير نمازي بجماعت
طاعت نپذيرند
در
آن نيست چه تقوي
زنهار مکن معصيتي داخل طاعت
گوئي همه جا عيب کسانرا بعلالا
در
خويش نه بيني شره و بخل و شراست
اصلاح خود اوليست ز دلها خبرت نيست
در
کار کسان کار مفرماي کياست
از من غريب نيست که سوزم
در
آتشت
ور تو دهي بنزد خودت جا غريب نيست
از حد خود زياده اگر ميکنم طلب
در
حضرت کريم تمنا غريب نيست
صفحه قبل
1
...
2298
2299
2300
2301
2302
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن