نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
از ايندردم دوا آمد پديدار
چنين
در
درد ماندستم گرفتار
منم يحيي و سوزان
در
فراقش
همينالم ز سوز اشتياقش
چو
در
من جمله ديدارند کرده
ازينم صاحب اسرار کرده
همه
در
من پديدارند اينجا
درون من بگفتارند اينجا
منم اينجا حقيقت آب روشن
نموده صنعها
در
هفت گلشن
منم اينجا نموده کوه معني
مرکب کرده
در
انبوه معني
بجز من نيست چيزي
در
حقيقت
نمودستم ازو راه شريعت
نخواهم ماند اينجا جاودانه
همي خواهم شدن من
در
ميانه
که صورت از صفاتم
در
مکانست
درو جانم حقيقت لامکانست
مکان صورتم عين صفاتست
ولي جان
در
حضور نور ذاتست
حضور ذات دارد جان نهاني
يقين صورت حضورش
در
معاني
درين ميدان زدم گوي حقيقت
منم
در
عشق دلجوي حقيقت
تو صاحبدولتي
در
کل آفاق
توئي اندر ميان واصلان طاق
حقيقت گفتگوي خلق بسيار
در
اين بازار عشقت شد پديدار
وصالم آشکارا گشت چندي
مرا بنهاده
در
عشق بندي
منم
در
بند تو ايماه ديدار
بجانم وصلت اينجاگه خريدار
ز دست خلق مانده
در
زحيرم
زماني باش اينجا دستگيرم
در
اينجا ديدمت بازار دنيا
حقيقت باز گشتم سوي عقبي
اناالحق ميزنم
در
بود جمله
منم بيشک يقين معبود جمله
بدانستند و با ايشان بگفتم
در
اسرار با ايشان بسفتم
ز هر آواز ديگرگونه اسرار
هميگويم
در
اينجا گه بگفتار
بگردانم ميان خاک
در
خون
تمامت آنکه آرم جمله بيرون
فراقت صورتست از دار دنيا
ولي
در
آخرت ديدار مولا
تمامت انبيا رفتند و ديدند
در
اينجاگه بکام خود رسيدند
پس پرده جمالست ماست ديدار
مرا
در
پرده بنگر ناپديدار
ضرورت بود اينجا نقش بيچون
نمودن
در
وصالت هفت گردون
جمال ماست آدم
در
نهاني
نميدانند اين خلق نهاني
توئي منصور بردار حقيقت
در
اينجاگه نمودار حقيقت
همه اينجاي
در
غرقاب پيداست
درينصورت وي از ترکيب پيداست
چنان منصور رازم درحقيقت
که
در
عشقم نمودار حقيقت
بگو عطار هيلاجت دمادم
که حلاجت بود
در
دم دمادم
مده از دست اينجاگه يقينت
که
در
يکي نمودارست اينست
تمامت وصل داري
در
عيانست
هميگويم يقين شرح و بيانست
همه ديوانه اند امروز ميدان
تمامت جانها
در
سوز ميدان
کجا بتوانم اين پاسخ نمودن
بجز
در
حضرتت خاموش بودن
قل الروحست امر من نهاني
در
آتاسرم اينجا باز داني
بگشتم گرد گردونها سراسر
نمودم جرم خود
در
هفت اختر
سراسر سير گردم
در
وصالم
شده گم عاقبت اندر جلالم
بمانم جاوداني
در
برتو
درون جمله باشم رهبر تو
در
آنساعت نشاني بي نشاني
بيابي عين لا آندم بداني
بقاي آخرين مائيم بنگر
حقيقت
در
همه جائيم بنگر
شدم از بندگي
در
قرب شاهي
کنونم اينزمان ديد الهي
تعالي الله منم اسرار لائي
نموده
در
نمود خود خدائي
الست بربکم گفتم بذرات
دميدم
در
تمامت نفخه ذات
خداوندي مرا زيبد که دانم
تمامت
در
يقين راز نهانم
بمن آمد تمامت آفرينش
منم
در
جملگي آثار بينش
اناالحق ميزنم اينجاي ديگر
مرا
در
مأمن و مأواي بنگر
اناالحق ميزنم
در
کايناتم
حقيقت ذاتم و عين صفاتم
هزاران طور گشتم
در
زماني
بمردم يافتم عين مکاني
نشانرا محو کردم بي نشاني
حقيقت ماند جانم
در
نهاني
فراقم
در
وصال آمد پديدار
وصالم عاشق اينجا شد خبردار
که
در
حضرت بيابي آنچه خواهي
ترا بخشد کمال پادشاهي
کساني چند کثرت راز وحدت
يکي دانند
در
اسرار قربت
در
ايندنياست ديدار خدائي
اگر نبود چو منصورت جدائي
در
ايندنياست بيشک شور و غوغا
حقيقت گفتن بيهوده پيدا
چو مردان زن قدم
در
آشنائي
که باشد آشنائي روشنائي
مرايشانرا ده اينجا روشنائي
ز ظلمت ده رهي
در
روشنائي
مرا اين لحظه وصل دلگشايت
در
اينجا شد حقيقت کلکسايت
ترا شرعست اصل شادکامي
که ميخواهي
در
اينجا نيکنامي
حقيقت شرع ميگويد بگويم
يکي نکته بود
در
گفتگويم
تمامت عين جانانست اينجا
حقيقت
در
عيان جانست اينجا
حقيقت من ز عيسي
در
گذشتم
بساط نيستي اندر گذشتم
يکي ديدم
در
آنحضرت طرايق
يقين من بودمش عين حقايق
حقيقت آنچه بيني آفرينش
همه پيدا نگر
در
عين بينش
منم امروز اندر پايداري
چو عيسي زمان
در
بيقراري
حقيقت لامکان اندر صفاتم
خدايم
در
حقيقت کل ذاتم
جنيد راهبر سلطان عشاق
که آمد
در
حقيقت بيشکي طاق
شريعت عاليست اينجا حقيقت
نگنجد هيچ
در
عين شريعت
شريعت غالب آمد نزد عشاق
فکنده دمدمه
در
کل آفاق
نمود بود خود را مينمايد
در
عشاق اينجا مي گشايد
در
عشاق او خواهد گشودن
وصال عشق او خواهد نمودن
حقيقت دان تو مرمنصور واصل
در
او مقصودها کلي بحاصل
وصول شرع ديده
در
نهاني
ولي ميخواهد او صاحبقراني
حقيقت کافرم هم بت پرستم
حقيقت جوهري
در
بحر هستم
برون خواهم شدن
در
اندرونم
تمامت بحريان راه نمونم
خدايم چند گويم من خدايم
حقيقت بيزوال و
در
بقايم
توانم امشب اينجاگاه جانت
کنم محو و بمانم
در
نهانت
صبورم
در
همه آفاق گفته
ميان سالکانم طاق گفته
صبورم بيزمان
در
کايناتم
بصورت ز آنکه معني جمله ذاتم
در
اينمعني که ميگويم بسنجي
ازين نقد گهر بايد نرنجي
وصول واصلاني راز گوئي
وطن
در
مسکن شيراز جوئي
هماندم ميزند
در
پاکبازي
که دارد قرب ذات بي نيازي
سراپايش همه ذرات گشته
هميشه
در
ميان آيات گشته
نخواهد ماند صورت پايدارش
نباشد وصل اينجا
در
کنارش
نمودند سروران اينجا نمودند
بيکره بود جانش
در
ربودند
که دارد ذات کل ورنه نگفتي
در
اسرار اينجاگه نسفتي
حقيقت
در
رسيده سوي منزل
بود مقصود خود پيوسته حاصل
رسيده
در
وصال ما بمعني
بسيرت يافته ديدار مولي
تو گوئي عشق سرگردان بديدي
وليکن شاه
در
ميدان نديدي
تمامت انبيا و اوليائيم
ستادستند و
در
عين بقائيم
محمد
در
درون ماست اينجا
حقيقت رهنمون ماست اينجا
محمد
در
عيان ماست بينش
ازو پيدا خداي آفرينش
محمد ميزند
در
ما اناالحق
هميگويد دمادم سر مطلق
حجابم صورتست و جان جانست
وليکن مرد را
در
ترجمانست
مرا جانست و جانان
در
خيالم
نموده اينزمان عين وصالم
خدا خود ديد
در
ديدار منصور
نمود خويشتن راکرد مشهور
بت خود چون بسوزانم حقيقت
خدا باشد حقيقت
در
طبيعت
بمعني آمدستم نه بدعوي
که
در
معني نگنجد هيچ دعوي
سجودت ميکنم
در
پاکبازي
چنان خواهم که بود پاکبازي
چو
در
يکتائي جانان رسيدي
ز پيدائي ورا پنهان بديدي
صفحه قبل
1
...
228
229
230
231
232
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن