نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
توصيفات مسعود سعد سلمان
اي بت صياد جز از تو که ديد
صيدي که صيد کند
در
جهان
اي لب تو چنانک زو
در
عمر
نتوان شهد و نوش نوشيدن
يا از براي آن زده اي تا شوي
بر رگ زدن دلير چو من
در
سخن
در
دندانت تا عقيق شدست
لعل گشته ست جزع ديده من
چنگ تو
در
چنگ تو از چنگ تو
همچو من عشق تو کوژونوان
در
غم هجران تو خاموش بود
از طرب وصل تو دارد فغان
از انده بنفشه بتا ارغوانت رست
در
خار باز رست گل ارغوان تو
از باغ مکن بيش بنفشه که بنفشه
در
نسبت زلف تو همي دارد دعوي
نگارينا نرستي ز آب و
در
آب
سبک رفتاري و نيکو شناهي
بلي تو ماهي سيمي و هرگز
نترسد
در
ميان آب ماهي
کنارم آبگيري هست و
در
وي
تواني آشنا کرد ار بخواهي
اي يار ماهروي طبيبي و حاذقي
در
دست توست جان پدر جان هر کسي
هستت ز نخ بلورين گوي و
در
آن بلور
پيدا خيال حسن لطيفي و دلبري
دارند صورت پري اندر بلور و تو
گوي بلور داري
در
صورت پري
ور نبودي مي عزيز اکنون که من گويم همي
کي عزيزش داشتي شاه جهان
در
بزمگاه
بنشين و طرب فزاي و مي خواه
در
دولت شهريار اعظم
تو شاد نشين که دشمن تو
از هول تو جان داد
در
غم
در
نوبهار ملک قدح گير و باده نوش
کز ملک تو خزان جهان گشت نوبهار
هر که او چشم
در
خرد بگشاد
حرز و تعويذ باده بر جان بست
اي خلق همه ز عدل و جودت
در
گيتي ايمن و توانگر
در
جهان هر که هست فرزانه
به پسندد نشاط جان پرورد
چو مهر مضي تاب و بر خلق تاب
چو سرو سهي بال و
در
ملک بال
زيرا رسيده ايم به دولت به کام خويش
در
ملک و دولت ملک و شاه کامران
آنکه صاحبقران نديد چو او
در
جهان هيچ وقت و هيچ قران
شعرهاي شهره از من دار گوش
در
ثناي شهريار شهر گير
تا سرير و تاج باشد
در
جهان
باد ازو افراخته تاج و سرير
من ز بهر سماع خواهم گوش
بي سماعم مدار
در
هر حال
شه ملک ارسلان که عالم را
غرقه کردست
در
عطاي فره
مي خور و
در
ساز گيتي دل مبند
ساز گيتي خود همي سازد خداي
رام روز است بخت و دولت رام
اي دلارام خيز و
در
ده جام
اين باده را اگر نه چنين باشدي بدانک
اين منزلت نبودي
در
بزم شهريار
در
بوستان نشين و مي لعل نوش
زيرا که سبز گشت همه بوستان
شکر جوي از جود خورشيد ملوک
مدح خوان
در
صدر سلطان جهان
اي آفتاب روي بده باده اي که آن
در
روشني حکايت گويد ز آفتاب
بر ياد خسروي که چو مي ياد او خورم
آب حيات گردد
در
دست من شراب
نشاط و طرب تا بود
در
جهان
دلش باد جاي نشاط و طرب
باده
در
ده که عمر بي باده
نيست نزديک بخردان محسوب
ديوان فيض کاشاني
کردي تجلي بي نقاب تابانتر از صد آفتاب
ما را فکندي
در
حجاب از ابر استدلالها
آثار خود کردي عيان
در
گلشن حسن بتان
تا سوي حسن بي نشان جانها گشايد بالها
هان رستخيز جان رسيد شد
در
بدن زلزالها
افکند تن اثقالها بگشود جانرا بالها
گفت اين زمين اخبارها وحي آمدش
در
کارها
از «ربک اوحي لها» کرد او عيان احوالها
جان مرا جان توئي لعل مرا کان توئي
در
دل ويران توئي گنج نهاني مرا
اي گشاد بندهاي بسته تو
بسته تو بند ما
در
زاد ما
اي که هستي
در
دل ما روز و شب
وقت جوش لطف ميکن ياد ما
آتشي از عشق خود
در
ما زدي
تا بسوزي هم دل و هم جان ما
خوش بسوزان ما
در
اين آتش خوشيم
تيزتر کن آتش سوزان ما
اي بما آثار صنع تو بديد
وي تو پنهان
در
درون جان ما
تکبير چون کنيم مجال سوي مده
در
ديده بصيرت والا مقام ما
وقت رکوع مستي ما را زياده کن
در
سجده ساز ذروه اعلي مقام ما
در
لجه شهود شهادت غريق کن
از ما بگير مائي ما سلام ما
صفحه قبل
1
...
2296
2297
2298
2299
2300
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن