نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
کز نيش خسک دارم
در
زندان من
پوشيده به بهرمان همه جامه و تن
در
حبس شدم به مهر و مه قانع من
کاين روزم گرم دارد آن شب روشن
دعوي دلست با توام بند مزن
وآنک
در
حکم عشق و اينک تو و من
مشک از سر زلفين تو بويم پس ازين
گرد
در
تو بديده پويم پس از اين
دل بست شود چو سرفرازد با تو
تن بگدازد که
در
گدازد با تو
آني که بري دست نيازد با تو
در
خوبي همعنان که بتازد با تو
جان
در
تن من بيش نپايد بي تو
خود جان پس ازين کار نياد بي تو
هرگز نرسد به لطف
در
مهر چو تو
بت را نبود حلاوت چهر چو تو
در
حسن نزائيد مه و مهر چو تو
اي مهر نديده اند بد مهر چو تو
گر شاخ هواي تو نرفتم بر کو
در
تاريکي سکندرم گوهر کو
زيرا که
در
آرزوي روي و بر تو
اين پيرهن تو گشت و آن معجر تو
شمشير تو قهرمان اعدا گشته
در
جمله تو را ملک مهيا گشته
هر چند که بر کوهم
در
شب ز اندوه
گريان باشم تا به گه بانگ خروه
بزم تو شها چشم نهادند همه
در
بندگي تو دست دادند همه
امروز منم چو ماري اندر سله اي
ز آوازه من
در
اين جهان ولوله اي
دانم که وفا ز دل برانداخته اي
با آنکه مرا عدوست
در
ساخته اي
بر شعر مرا دليست اي بار خداي
در
مدح و ثناي خسرو مدح آراي
در
بوسه لب تو گويدم مي بيني
هرگز شکر سرخ بدين شيريني
در
ديده عهد دوست چون دود شوي
زينگونه به کام دشمنان زود شوي
اي چرخ تو
در
دهان عالم دادي
کاي دولت شيرزاد باقي بادي
عشق آتشي افروخت که از بسياري
در
دوزخم افکند همي پنداري
اي بخت مرا سوخته خرمن کردي
بي جرم دو پاي من
در
آهن کردي
در
جمله مرا به کام دشمن کردي
با سگ نکنند آنچه تو با من کردي
در
پيش گل وصال ما را بويي
وز پس همه ساله عيب ما را جويي
اي راوه اگر بهشت پيداست تويي
چيزي که
در
او ملک مهيا است تويي
از مستي عز و ناز هشيار شدي
در
جمله ز خواب دير بيدار شدي
نالنده تر از نايم
در
قلعه ناي
همسايه ماه گشتم از تندي جاي
در
خوبي از آفتاب مشهورتري
اي مه ز مه دو هفته پرنورتري
امروز نيام خنجر ملک تويي
آيا ديدي که بر
در
ملک تويي
چون موي شدم رنج هر بيدادي
در
عشق نديد کس چو من ناشادي
اي تن چه تني که تا شدي فرهنگي
با چرخ و زمانه
در
نبرد و جنگي
در
تو نکند اثر همي دلتنگي
بگداز و بريز اگر نه روي و سنگي
سوگند همي داد که از بهر خداي
اي عهد شکسته
در
سفر بيش مپاي
توصيفات مسعود سعد سلمان
گلوي وصل من از تيغ هجر خويش مبر
که ذبح حيوان
در
مذهب تو نيست روا
ميزبان کرد مرا دوش بتم
آن گرانمايه تر از
در
خوشاب
بدان سبب که تو خورشيدي و روا نبود
که روز روشن
در
زير گل رود خورشيد
اي نگاري که ز خوبي رخت
حور
در
خلد گرفتار بماند
رخ تو حسن به پرگار بزد
در
ميان نقطه پرگار بماند
آن دلفريب دلکش و آن دلرباي دلبر
با صد هزار کشي خندان درآمد از
در
تنبول کرده آن بت تنبول کرده پيدا
سي و دو نار دانه
در
نار دانش اندر
چو نيلوفر انس تو با حوض آب
چو لاله همي جاي تو
در
خضر
چو مته تو شدم
در
غم تو سرگردان
بسان چوب تو از اسکنه شدم دلريش
گوي و دلم دو کوي به پيشش
در
هر دو غمي ز زخم فراوانش
چنان نگاشت تو گفتي که کاغذ آينه بود
پديد گشت
در
او روي آن بديع صنم
در
باغ تو تا که باغبان باشي
لاله بگه خزان نيايد کم
خرم شده باغ از تو چون جنت
چون باغ تو باغ نيست
در
عالم
آمد به عرض گاه دلارام من فراز
پيش بساط عارض
در
جمله حشم
از فرقت تو بر من تاريک دهر
در
وصلت تو روشن بر من جهان
در
طبع تو همي ز تو زايد گهر
وز آفتاب زايد گوهر به کان
نتوان به تو رسيدن جانا همي
در
آفتاب و ماه رسش کي توان
صفحه قبل
1
...
2295
2296
2297
2298
2299
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن