167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • يا همچو نم سحر در ايام بهار
    خردک خردک چکيده بر گل هموار
  • مي گويمت اي سعادت اي نيک پسر
    در باب هنر کوش تو اي جان پدر
  • در چنگ چو آتشي سرافراخت چو ابر
    هر کوه که بود پاک بگداخت چو ابر
  • اي فقر بخاست روز بازار تو خيز
    در کوکبه سپاه سالار آويز
  • اي سود و زيان عمر فرسوده بترس
    در کار بدرمان تو بيهوده بترس
  • در حبس بيفزود بر آتش خطرش
    عودي است که پيدا شد از آتش هنرش
  • ماننده برگ لاله زود اي سرهنگ
    همچون دل لاله در برم گيري تنگ
  • داني چه کنم گم شده انگارم دل
    بگريزم و در پيش تو بسپارم دل
  • آن دل که نخواستت چه نامست آن دل
    نه از در پرسش و سلامست آن دل
  • سرما چون شد ز دست صحرا شد گل
    در چادر سبز کار پيدا شد گل
  • در هر چمني خاست ز بلبل غلغل
    بر گل مي نوش بر نواي بلبل
  • در آتش از آب ديدگان خوش گردم
    من انگشتم بدم که آتش گردم
  • در دولت شاه چون قوي شد رايم
    گفتم که رکاب را ز زر فرمايم
  • در ديده من از مرگ تو خونها دارم
    بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم
  • مسعود نبودم از تو مسعود شدم
    در حبس چنان شدم که محسود شدم
  • در کس منگر به بي نيازي بخرام
    زيرا که توانگري به اندام و به نام
  • از ديده و دل در آتش و آب شدم
    بر جام چو بر آينه سيماب شدم
  • هر روز همي فلک به تيري زندم
    پيراهن در سياه قيري زندم
  • وانگاه فرو برديم اي شهره صنم
    در آب سياه و گل تيره چو قلم
  • ديدم که اگر کار به کام تو کنم
    جان در سر کار يک سلام تو کنم
  • در تنگي حبس و بند رنج تو کشم
    يک بار بگو که چند رنج تو کشم
  • وصف لب رنگين تو از دل جويم
    در آرزوي زلف تو سنبل بويم
  • از عشق تو در چشم خرد ميل زدم
    پس دست به تسبيح و به تهليل زدم
  • جز در غم عشق تو سفر مي نکنم
    جز بر سر کهسار گذر مي نکنم
  • در عشق تو جز به جان خطر مي نکنم
    گر من زاغم چرا حذر مي نکنم
  • در ديده من از مرگ تو خونها دارم
    بر مرگ تو تا به مرگ خونها بخورم
  • در آتش و آب خواب شب کي يابم
    ترسم چو چراغ مرگ باشد خوابم
  • در خواب گه از دل به شب آتش بيزم
    چون خاکستر هر روز ز آتش خيزم
  • شب ز انده تو همي نيايد خوابم
    بر جامه ز غم چو گوي در طبطابم
  • در خوش دارم طمع دگرگون نکنم
    چون صبر ضرورتست پس چون نکنم
  • از ديده و دل در آتش و آب شدم
    بر جام چو بر آينه سيماب شدم
  • تا روز همه شب از هوس بيدارم
    تا شب همه روز در غم و تيمارم
  • امروز در اين حبس من آن ممتحنم
    کز خواري کس گوش ندارد سخنم
  • عمري بدو کف دو رخ نگارا خستم
    نوميدي جان به درد دل در بستم
  • آن مرد که در سخن جهانيست منم
    آن گوهر قيمتي که کانيست منم
  • آن شير که در صورت مرديست منم
    پس چون که به هر جاي که درديست منم
  • روزان و شبان در آن غم و تيمارم
    کاسرار تو را چگونه پنهان دارم
  • اي جان جهان تا خبرت يافته ام
    دل را همه در رهگذرت يافته ام
  • نشگفت ز بس که در دل آتش دارم
    کز ديده چو شمع اشک آتش بارم
  • چون زاغ همه نشست بر شخ دارم
    در يکدو گز آب ريزو مطبخ دارم
  • از آرزوي خيال جان افروزم
    در آرزوي خواب شبي تا روزم
  • در سمجي چون توانم آراميدن
    کز تنگي آن نمي توان خسبيدن
  • يارب که همي به چشم خواهم ديدن
    جايي که در او فراخ بتوان ديدن
  • در اشک چهار شاخ آن شاخ سمن
    شد باز چهار شاخ کفته رخ من
  • با کس غم تو بيش نخواهم گفتم
    وين در دو ديده هم نخواهم سفتن
  • از چشم من ار سرشک بتوان رفتن
    بس در گرانمايه که بتوان سفتن
  • در خدمت طاهر علي بارم جان
    کز خدمت طاهر علي دارم جان
  • هر صبحدمي روان نهم بر کف دست
    در خدمت طاهر علي آرم جان
  • ايزد که همي کرد مرکب تن و جان
    در هر عضوي مصلحتي کرد نهان
  • گريان گريان در تو بزاري نگران
    کاين محنت من نخواهد آمد به کران