نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
با من چو زمانه تير
در
شست گرفت
از بالا بخت من ره پست گرفت
در
بأس چو طاهر علي آهن نيست
بي منت طاهر علي گردن نيست
تا بار غمت نهاده بر محمل ماست
در
جستن تو باد هوا حاصل ماست
آرام ز خويشتن جدا خواهم کرد
جان از قبل تو
در
فنا خواهم کرد
ور يار نه
در
کنار من خواهد بود
پيراهن ديگرم کفن خواهد بود
نشگفت گرم ز دست مي نگذارند
در
معرکه دست تو مبارز دارند
تن زار و جگر خسته و دلريشم کرد
در
جمله به کامه بد انديشم کرد
ليکن پايش چه
در
خور بند بود
ور نيز بود غايت آن چند بود
شادي عدو نجويم و صبر کنم
شايد که فلک
در
اين ميان راد شود
انديشه نخواهم که به تو برگذرد
رشک آيدم از ديده که
در
تو نگرد
تا اين دل من تو را خريدار آمد
در
دست بلا و غم گرفتار آمد
تا دل به هواي تو گرفتار آمد
جان
در
تن من تو را خريدار آمد
چون
در
خور ميدان توام گور نبود
جز جستن من ز پيش روي تو نبود
مونس همه شب خيال دلجوي تو بود
در
چنگ نه زلف غاليه بوي تو بود
با من
در
مهر گرم چون آتش بود
بي من روزش چو دود مي بود کبود
در
عشق توام سود نمي دارد جهد
چون لاله سيه دلي و چون گل بد عهد
در
بند تو اي شاه ملکشه بايد
تا بند تو پاي تاجداري سايد
دوشم چو شب از بنفشه رويي ننمود
در
هجر توام ديده چو نرگس نغنود
چون غنچه رهي راز تو
در
دل دارد
ترسم که غم عشق چنين نگذارد
اي گردن رامش مرا کوفته خورد
در
حسرت تو عمر به سر خواهم برد
گل را ملکا رفيق چون مل نبود
در
بزم ز لهو بانگ غلغل نبود
گردون همه
در
بند گرانم دارد
از بهر چه را همي چنانم دارد
از چشم جهان همي نهانم دارد
در
آرزوي روي جهانم دارد
يک شهر به جان و دل هوا جوي تواند
باز آي که
در
آرزوي روي تواند
آني که جهاني ز تو سامان گيرد
اقبال تو را سپهر
در
جان گيرد
بورشد رشيد کز فلک ماه آورد
جان اعدا ز گناه
در
چاه آورد
تا دعوت دولت تو
در
گوشم شد
هر زهر که داد بخت بدنوشم شد
آن روز که گفته تو
در
گوشم شد
از نغمت پاک خود فراموشم شد
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد
واندر زندان به ناز
در
خوابم کرد
بر هم زده بود عشقت اسباب خرد
در
دفتر باز يافتم باب خرد
چون
در
چشمم ز حسن تو زيبي زد
آن تافته زلف بر دلم شيبي زد
در
زندان نهان رايگانم که دهد
آبم متعذرست نانم که دهد
ترسم ما را ستارگان چشم کنند
تا زود رسد ز دور
در
وصل گزند
خواهي تو که روز نايد اي سرو بلند
زلف سيه دراز
در
شب پيوند
در
هند کمال جود موجود آمد
صد کوکبه شجاعت و جود آمد
بر چرخ ستاره اي که مسعود آمد
در
طالع شيرزاد مسعود آمد
سوزند سپند و نام ايزد خوانند
بر مرکب شيرزاد
در
افشانند
آن را که ز بخت دستياري باشد
بايد که ز طبع
در
بهاري باشد
در
عشق تو جانم انده ناب خورد
وز ديده من فراق تو خواب خورد
در
باغ هنر تخم وفا کاشت خرد
تن را به هواي خويش بگذاشت خرد
اي اول وصلت آخرين مايه عمر
در
جستن سود وصل شد مايه عمر
سلطان ملک است
در
دل سلطان نور
هر روز کند به روي او سلطان سور
سيبت ز نخ و چهي بدان سيب اندر
در
سيب شگفت نيست چاه اي دلبر
اي روي تو آفتاب و من نيلوفر
چون نيلوفر
در
آبم از ديده تر
در
عشق تو همچو ابر مي گريم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
پيوست فلک با من پيکار دگر
از يک غارم کشيد
در
غار دگر
اي بر طاعت ز خلق
در
کار دگر
بنماي مرا جهان به يک بار دگر
اي لاله چرا جامه دريدي
در
بر
از يار جداييد چو مسعود مگر
مشکين کله تو گر شبست اي دلدار
خورشيد
در
او چرا گرفته ست قرار
تا ديده ام آن روي چو خورشيد انور
در
آبم از اين دو ديده چون نيلوفر
صفحه قبل
1
...
2293
2294
2295
2296
2297
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن