167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • با من چو زمانه تير در شست گرفت
    از بالا بخت من ره پست گرفت
  • در بأس چو طاهر علي آهن نيست
    بي منت طاهر علي گردن نيست
  • تا بار غمت نهاده بر محمل ماست
    در جستن تو باد هوا حاصل ماست
  • آرام ز خويشتن جدا خواهم کرد
    جان از قبل تو در فنا خواهم کرد
  • ور يار نه در کنار من خواهد بود
    پيراهن ديگرم کفن خواهد بود
  • نشگفت گرم ز دست مي نگذارند
    در معرکه دست تو مبارز دارند
  • تن زار و جگر خسته و دلريشم کرد
    در جمله به کامه بد انديشم کرد
  • ليکن پايش چه در خور بند بود
    ور نيز بود غايت آن چند بود
  • شادي عدو نجويم و صبر کنم
    شايد که فلک در اين ميان راد شود
  • انديشه نخواهم که به تو برگذرد
    رشک آيدم از ديده که در تو نگرد
  • تا اين دل من تو را خريدار آمد
    در دست بلا و غم گرفتار آمد
  • تا دل به هواي تو گرفتار آمد
    جان در تن من تو را خريدار آمد
  • چون در خور ميدان توام گور نبود
    جز جستن من ز پيش روي تو نبود
  • مونس همه شب خيال دلجوي تو بود
    در چنگ نه زلف غاليه بوي تو بود
  • با من در مهر گرم چون آتش بود
    بي من روزش چو دود مي بود کبود
  • در عشق توام سود نمي دارد جهد
    چون لاله سيه دلي و چون گل بد عهد
  • در بند تو اي شاه ملکشه بايد
    تا بند تو پاي تاجداري سايد
  • دوشم چو شب از بنفشه رويي ننمود
    در هجر توام ديده چو نرگس نغنود
  • چون غنچه رهي راز تو در دل دارد
    ترسم که غم عشق چنين نگذارد
  • اي گردن رامش مرا کوفته خورد
    در حسرت تو عمر به سر خواهم برد
  • گل را ملکا رفيق چون مل نبود
    در بزم ز لهو بانگ غلغل نبود
  • گردون همه در بند گرانم دارد
    از بهر چه را همي چنانم دارد
  • از چشم جهان همي نهانم دارد
    در آرزوي روي جهانم دارد
  • يک شهر به جان و دل هوا جوي تواند
    باز آي که در آرزوي روي تواند
  • آني که جهاني ز تو سامان گيرد
    اقبال تو را سپهر در جان گيرد
  • بورشد رشيد کز فلک ماه آورد
    جان اعدا ز گناه در چاه آورد
  • تا دعوت دولت تو در گوشم شد
    هر زهر که داد بخت بدنوشم شد
  • آن روز که گفته تو در گوشم شد
    از نغمت پاک خود فراموشم شد
  • پس بخشش نوساخته اسبابم کرد
    واندر زندان به ناز در خوابم کرد
  • بر هم زده بود عشقت اسباب خرد
    در دفتر باز يافتم باب خرد
  • چون در چشمم ز حسن تو زيبي زد
    آن تافته زلف بر دلم شيبي زد
  • در زندان نهان رايگانم که دهد
    آبم متعذرست نانم که دهد
  • ترسم ما را ستارگان چشم کنند
    تا زود رسد ز دور در وصل گزند
  • خواهي تو که روز نايد اي سرو بلند
    زلف سيه دراز در شب پيوند
  • در هند کمال جود موجود آمد
    صد کوکبه شجاعت و جود آمد
  • بر چرخ ستاره اي که مسعود آمد
    در طالع شيرزاد مسعود آمد
  • سوزند سپند و نام ايزد خوانند
    بر مرکب شيرزاد در افشانند
  • آن را که ز بخت دستياري باشد
    بايد که ز طبع در بهاري باشد
  • در عشق تو جانم انده ناب خورد
    وز ديده من فراق تو خواب خورد
  • در باغ هنر تخم وفا کاشت خرد
    تن را به هواي خويش بگذاشت خرد
  • اي اول وصلت آخرين مايه عمر
    در جستن سود وصل شد مايه عمر
  • سلطان ملک است در دل سلطان نور
    هر روز کند به روي او سلطان سور
  • سيبت ز نخ و چهي بدان سيب اندر
    در سيب شگفت نيست چاه اي دلبر
  • اي روي تو آفتاب و من نيلوفر
    چون نيلوفر در آبم از ديده تر
  • در عشق تو همچو ابر مي گريم زار
    وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
  • پيوست فلک با من پيکار دگر
    از يک غارم کشيد در غار دگر
  • اي بر طاعت ز خلق در کار دگر
    بنماي مرا جهان به يک بار دگر
  • اي لاله چرا جامه دريدي در بر
    از يار جداييد چو مسعود مگر
  • مشکين کله تو گر شبست اي دلدار
    خورشيد در او چرا گرفته ست قرار
  • تا ديده ام آن روي چو خورشيد انور
    در آبم از اين دو ديده چون نيلوفر