167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • گر ملولي ز ما ترش منشين
    که تو هم در ميان ما تلخي
  • جمعي چو گل و لاله بهم پيوسته
    تو هيزم خشک در ميانشان رسته
  • نه ما را در ميان عهد و وفا بود
    جفا کردي و بد عهدي نمودي
  • بيک بار از جهان دل در تو بستم
    ندانستم که برگردي بزودي
  • بوسه دادن بروي دوست چسود
    هم در اين لحظه کردنش بدرود
  • مگر ملائکه بر آسمان وگر نه بشر
    بحسن صورت او در ز مي نخواهد برد
  • گفتن از زنبور بي حاصل بود
    با يکي در عمر خود ناخورده نيش
  • در بلاد عرب گويند ضرب الحبيب زبيب
    از دست تو مشت بر دهان خوردن
  • نه در هرسخن بحث کردن رواست
    خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
  • تا نشنوي ز مسجد آدينه بانگ صبح
    يا از در سراي اتابک غريو کوس
  • پنجه در صيد برده ضيغم را
    چه تفاوت کند که سگ لايد
  • روي در روي دوست کن، بگذار
    تا عدو پشت دست ميخايد
  • ملک را هم در آن شب آگهي دادند که در ملک تو چنين منکري حادث شده ...
  • جواني پاکباز پاک رو بود
    که با پاکيزه روئي در گرو بود
  • در اين گفتن جهان بر وي برآشفت
    شنيدندش که جان ميداد و ميگفت
  • حديث عشق از آن بطال مينوش
    که در سختي کند ياري فراموش
  • که سعدي راه و رسم عشقبازي
    چنان داند که در بغداد تازي
  • قياس کن که چه حالت بود در آنساعت
    که از وجود عزيزش بدر رود جاني
  • جوانان خوبروي و ماه رخسار
    وليکن در وفا با کس نپايد
  • با تو مرا سوختن اندر عذاب
    به که شدن با دگري در بهشت
  • گر از عهد خرديت ياد آمدي
    که بيچاره بودي در آغوش من
  • بديناري چو خر در گل بمانند
    ور الحمدي بخواهي صد بخوانند
  • وقتي افتاد فتنه اي در شام
    هرکس از گوشه اي فرا رفتند
  • استاد و معلم چو بود بي آزار
    خرسک بازند کودکان در بازار
  • نام نکوئي چو برون شد بکوي
    در نتواني که ببندي بروي