167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • فتح و نصرت بهر چه راي کند
    در رکاب تو و عنان تو باد
  • وز تف سهم و نهيب کين تو
    مغز دشمن چون در آتش کوز باد
  • اي خواجه دل تو شادمان باد
    جان تو هميشه در امان باد
  • در هنر فرد و يک جهانست او
    يک جهان را چگونه خوانم فرد
  • فرقت خيره روي روبا روي
    از منت در ربود مردا مرد
  • اي هنر سنج مهتري که فلک
    در فنون فلک چو تو ناورد
  • عدل را ظلم خواست کرد تباه
    در جهان خواست کشت فتنه دلير
  • اين به پستي بايستاد ز کار
    وآن ز بالا در اوفتاد به زير
  • اگر بخندد در دست من قدح نه عجب
    که بس گريست فراوان به دست من شمشير
  • چو دست حنا بسته ست دست ار زنگين
    از آن نداري در دست خويش ساغر زير
  • اي نظم تو چو راي بگذشته از اثير
    در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثير
  • ماننده ستاره ست اندر شب سياه
    معني روشن تو در آن خط همچو قير
  • در نشيب آمدي مجوي فراز
    وقت ناز تو نيست تيز متاز
  • از آن رو که با تيغ تيز آشنا
    مر او را نبوده ست در رستخيز
  • شناسد مرا تيغ بران که کس
    نديده ست پشت مرا در گريز
  • چو نيزه روم در اجل بند بند
    اگر همچو جوشن شوم ريز ريز
  • منم امروز بسته در سمجي
    چشم بر دوخته چو مار گريز
  • چيز بايد که کار در عالم
    حيز دارد که خاک بر سر حيز
  • تن بده قلب را که در گيتي
    زر همه روي گشت و از ارزيز
  • باز گفتم که در جهان پس ازين
    زشت باشد که شعر گويد کس
  • سخن با قلم چون قلم راست دار
    به نيک و به بد در سخن نيک کوش
  • وگر در نبشتن خطايي کني
    سرت چون قلم دور ماند ز دوش
  • يک زمان در بهشت بودم دوش
    نوش کردم ز گفته هاي تو نوش
  • قدم من همي ببوسد فخر
    تا گرفتي مرا تو در آغوش
  • رأي عالي رضاي تو جسته ست
    تو به جان در رضاي عالي کوش
  • رازها داشتم نهان چون جان
    که خرد گفته بود در دل باش
  • ازين اندک هنر خاطر همي اميد بگسستم
    چو در مدح تو پيوستم هنر ديدم فراوانش
  • شاه باشد در آن ثواب شريک
    و هو عندالاله ليس يضيع
  • اي صنم ماهروي در ده روشن رحيق
    چون لب معشوق لعل چون دل عاشق رقيق
  • گر نشاطي که در تن آمده بود
    به جواني نشد به پيري پاک
  • مژده مرگ پيري آرد و بس
    گر کند در جهان پيري خاک
  • از من و تو همي بخواهد ماند
    به جهان در دو جاي خالي و خشک
  • بي مر با بخت در آويختيم
    با فلک سفله بسي سر زديم
  • پر پنبه و آرد شد در و بام
    من گرسنه و برهنه چونم
  • به دل خونم آري به جان در گزندم
    به رخ زردم آري به تن ناتوانم
  • همه شاخ خشکست در مرغزارم
    همه نجم نحس است بر آسمانم
  • با ريش چنين که من برآرم
    سخت از در ريش خنده باشم
  • بدو گفتم ار چاره آن کني
    که اين لت شود تا در انبان کنم
  • مرا گفت اگر زآنکه موسي شوم
    عصاي تو در دست ثعبان کنم
  • ملکا بنشين بر تخت به کام
    مي مشکين خور در زرين جام
  • وآنکه از شاهان جز چاکر توست
    در همه عصر کدام است کدام
  • تا بود تخت تو بر تخت نشين
    تا بود ملک تو در ملک خرام
  • در ره همي نيابم تا يک ره
    بر صد هزار حيله دهد بارم
  • هر چه خواهي بکن که در همه عمر
    نيست جز مدح و شکر تو کارم
  • ليکن اينجا موانعي است مرا
    که در آن هست عذر من معلوم
  • آنکه چون خلق او نداند بود
    در بهاران به باغ بوي نسيم
  • اي کريمي که در کرم چون تو
    مادر مکرمت نزاده کريم
  • هيکلي زير ران کشيدم باز
    در تک و پوي چون عذاب اليم
  • هفت سياره در سفر کشدم
    ناشده هفته اي به خانه مقيم
  • هم برون آرمش ز آهن و سنگ
    عرضم ار در شود به تاب عظيم