167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • گر غني زر بدامن افشاند
    (تا نظر در ثواب او نکني)
  • زن بد در سراي مرد نکو
    هم درين عالم است دوزخ او
  • که از چنگال گرگم در ربودي
    چو ديدم عاقبت خود گرگ بودي
  • غم فرزند و نان و جامه و قوت
    بازت آرد سير در ملکوت
  • گر گدا پيشرو لشکر اسلام بود
    کافر از بيم توقع برود تا در چين
  • متاب اي پارسا روي از گنهکار
    ببخشايندگي در وي نظر کن
  • اين حکايت شنو که در بغداد
    رايت و پرده را خلاف افتاد
  • من ز خدمت دمي نياسودم
    گاه و بيگاه در سفر بودم
  • اگر خود بر درد پيشاني پيل
    نه مردست آنکه در وي مردمي نيست
  • همراه اگر شتاب کند همره تو نيست
    دل در کسي مبند که دل بسته تو نيست
  • خوي بد در طبيعتي که نشست
    ندهد جز بوقت مرگ از دست
  • در آن ساعت که خواهند اين و آن مرد
    نخواهند از جهان بيش از کفن برد
  • نه آنکه بر در دعوي نشيند از خلقي
    وگر خلاف کنندش بجنگ برخيزد
  • گفتم چه بود گياه ناچيز
    تا در صف گل نشيند او نيز
  • بدبخت کسي که سر بتابد
    زين در، که دري دگر نيابد
  • من آن مورم که در پايم بمالند
    نه زنبورم که از دستم بنالند
  • حقا که با عقوبت دوزخ برابرست
    رفتن بپايمردي همسايه در بهشت
  • با آنکه در وجود طعامست حظ نفس
    رنج آورد طعام که بيش از قدر بود
  • گر بجاي نانش اندر سفره بودي آفتاب
    تا قيامت روز روشن کس نديدي در جهان
  • هر چه از دونان بمنت خواستي
    در تن افزودي و از جان کاستي
  • چند باشد چو جسر بغدادش
    آب در زير و آدمي بر پشت
  • در بيابان فقير سوخته را
    شلغم پخته به که نقره خام
  • دست تضرع چه سود بنده محتاج را
    وقت دعا بر خدا وقت کرم در بغل
  • در آن دم که دشمن پياپي رسيد
    کمان کياني نبايد کشيد
  • بگرد در همه اسباب و ملک و هستي او
    که هيچ چيز نبيني حلال جز خونش