نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
هم افتاده اند چون خر و گاو
همه با يکديگر بکاوا کاو
ور بود هم چرا بود
در
تاب
نه بريده شدست تخم سداب
در
گشاده ست و پيشگه رفت
اين نشسته ست وان دگر خفته
طقطق پاي او چو برخيزد
شادي و لهو
در
هم آميزد
باز ماند دو دست او از کار
آب گيرد دهانش
در
شلوار
تا به دل
در
نشاط و شادي باشد
دولت و ملک شيرزادي باد
به کردگار که
در
راحتم ز تنهايي
که سير گشت دل من از آن جماعت ها
کس مرا نشناسد و بيگانه رويم نزد خلق
زآنکه
در
گيتي ز بي جنسي ندارم آشنا
امروز از اين حکايت عيشست
در
کوي و برزن تو ايضا
ليکن اندر ميان شغلي ام
که
در
او شدت و رخاست مرا
در
فروغ دل چنين مخدوم
آن همه رنج ها رواست مرا
اي رفيقان فراق روي شما
در
دل و جان و غم و عناست مرا
بگريم همي
در
فراقت چنانک
که داود بر تربت او ريا
باد عمرت فزوده
در
دولت
که به تو عمرها بيفزوده ست
در
وفاي تو گر خورد سوگند
که نخورده ست . . . باور هست
برد خواهيش هيچ راه آورد
زين معانيت هيچ
در
سر هست
روز تأييد تو
در
اقبال است
ماه اقبال تو بر افزونست
زآنکه چون خون و استخوان شد طبع
مر مرا خدمت تو
در
رگ و پوست
ياد پشتم ز بار رنج دو تاه
گرنه
در
مهر تو دلم يکتوست
پس چو
در
جمله مي ببايد مرد
همه را اي شگفت زادن چيست
روزي خويشتن خورد هر کس
خلق را
در
هم اوفتادن چيست
مهر هر کس کهن کهن گشته
در
دل من زمان زمان نو نوست
آنکه محتاج او نيم همه روز
مانده
در
پيش من چو دست آهوست
در
جهان اين دو نعمتي ست بزرگ
داند آن کس که نيک و بد داند
راستي کن همه که
در
دو جهان
به جز از راستيت نرهاند
سخت بيدار باش
در
همه کار
بيش از آن کت قضا بخسباند
گوهري بود رشکش آمد ازو
در
دل خاک از آتش پنهان کرد
در
ربودش ز تو زمانه دون
تا تو را مستمند و حيران کرد
بد نيارست کرد چرخ بدو
تا تو را
در
نهفته زندان کرد
تيغ تيز تو
در
مصاف عدو
شرک را تا به حشر کار آورد
هر ديو
در
آن جهان که بجهد
از خانه خود بر تو باشد
خداي داند من دل
در
او نمي بندم
که باد پيمود آن کس که آسمان پيمود
از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان
جان
در
بلا فتاد و تن اندر گزند ماند
چوگان بنه که گوي تو اندر چه اوفتاد
خيره مطپ که کره تو
در
کمند ماند
قسمتي کرد سخت ناهموار
بيش و کم
در
ميان خلق افکند
زآن ديده چون نرگس چون ديده نرگس
در
ديده تاريک به وقت سحر آمد
در
عالم عطيت معطي چو او نبود
وز مادر کفايت کافي چو او نزاد
چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست
چون کوه
در
مصاف هنر پر دل ايستاد
چونين که
در
فراقش بوديم بس غمين
والله که از وصالش هستيم سخت شاد
پيوسته شاد باد که شاديم ازو همه
زو خرميم سخت که
در
خرمي زياد
که همي ز آرزوي لوهاور
جان و دل
در
تنم همي پايد
جز ز من هيچ کس بود که تو را
به سزا
در
زمانه بستايد
هر زماني تنم چو زير شود
بر سر خلق
در
نفير شود
اي مظفر تو
در
خور صدري
صدر ديوان به تو مزين باد
وآنکسي را که جز چنين خواهد
پاش چون پاي من
در
آهن باد
اي روي نکو سلامتت باد
من
در
غم تو تو با دلي شاد
به همه کام ها و نهمت ها
چرخ گردنده
در
ضمان تو باد
همه ساله همه مصالح ملک
در
بيان تو بنان تو باد
بهر انديشه صلاح و صواب
در
يقين تو گمان تو باد
هر که او را زمانه بيم کند
در
پناه تو و امان تو باد
صفحه قبل
1
...
2289
2290
2291
2292
2293
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن