167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • صورت حال عارفان دلق است
    اين قدر بس که روي در خلق است
  • در عمل کوش و هر چه خواهي پوش
    تاج بر سر نه و علم بر دوش
  • در کژاگند مرد بايد بود
    بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
  • شنيدستي که گاوي در علف خوار
    بيالايد همه گاوان ده را
  • اگر برکه اي پر کنند از گلاب
    سگي در وي افتد کند منجلاب
  • نبيند مدعي جز خويشتن را
    که دارد پرده پندار در پيش
  • گهي بر طارم اعلي نشينم
    گهي در پشت پاي خود نبينم
  • چه کنم با که توان گفت که دوست
    در کنار من و من مهجورم
  • ... مست و فضاله قدح در دست، که رونده اي در کنار مجلس گذر کرد و دور ...
  • گفتم: سبحان الله دوران باخبر در حضور و نزديکان بي بصر دور
  • هرسو دود آن کش ز در خويش براند
    وآنرا که بخواند بدر کس ندواند
  • بس که در خاک تندرستان را
    دفن کرديم و زخم خورده نمرد
  • با سيه دل چه سود گفتن وعظ
    نرود ميخ آهنين در سنگ
  • تا شبي به مجمع قومي برسيدم و در آن ميان مطربي ديدم
  • گاهي انگشت حريفان از او در گوش و گهي بر لب که خاموش
  • نبيند کسي در سماعت خوشي
    مگر وقت رفتن که درم درکشي
  • چون در آواز آمد آن بر بط سراي
    کدخدا را گفتم از بهر خداي
  • زيبقم در گوش کن تا نشنوم
    يا درم بگشاي تا بيرون روم
  • درازي شب از مژگان من پرس
    که دم خواب در چشمم نگشته است
  • مطربي دور از اين خجسته سراي
    کس دو بارش نديده در يکجاي
  • وگر صد باب حکمت پيش نادان
    بخوانند آيدش بازيچه در گوش
  • اندرون از طعام خالي دار
    تا در او نور معرفت بيني
  • در بسته بروي خود ز مردم
    تا عيب نگسترند ما را
  • در بسته چه سود و عالم الغيب
    داناي نهان و آشکارا
  • اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب
    گر ذوق نيست ترا کژ طبع جانوري