نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
حشر به فردوس بدو نازد رستم
زيرا که چو او نيست خداوند مکرم
شادست همه ساله ازو خسرو اعظم
در
ملک چو او نيست يکي راد نکوکار
تا او به همه ملک شهنشاه عميدست
در
ملک ورا هر که عميدست عبيدست
فرزانگي و حري ازو نازد هر روز
تا حاسد وي
در
غم بگدازد هر روز
گر نيست به هنگام عطا
در
خطر اندر
دستش چو بهارست پر از گوهر و دينار
مر فضل تو را نيست پديدار کرانه
تو زنده و فضل تو
در
آفاق فسانه
ايام همه
در
دل مهر تو فتاده ست
نطقت چو سر تيغ علي بن عم مختار
وز دولت تو خلق
در
اقبال فتاده ست
زيرا که به جاي همه کس داري کردار
خواهم که شب و روز همه جود نمايي
خواهم که همه ساله تو
در
صدر بيايي
روزگارم
در
سر و کار بتي دلگير شد
کودکم چون بخت برنا بوده من پير شد
پاي من
در
بند محنت کرد دست روزگار
نوش ناديده بسي خوردم کبست روزگار
در
همه عالم به حکمت بنگر اي مسعود سعد
تا بزرگي چون عميد نامور منصور هست؟
آنگه گر خاک سرايش را بديده بسپرند
در
محل و رتبت از بهرام و کيوان بگذرند
راي نوراني او جز آفتاب چرخ نيست
زانکه نورش
در
جهان نزديک هست و دور هست
اي نبيره آنکه مطلق بود امرش
در
جهان
از جهانش نخوتي مي داشت اندر سر جهان
چرخ
در
حکم تو و ايام دو پيمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ايوان تو
چون قضا بادا هميشه
در
جهان فرمان تو
اين چنين باشد بلي کت دولت مأمور هست
در
مرغزار خوبي هر لاله زار بين
وز لاله زار رتبت هر مرغزار بين
اکنون چراي آهو
در
دشت سنبل است
بر شاخ ها ز بلبل پيوسته غلغل است
يک لشکر تو بود وليکن تن تو را
ده لشکر از فريشتگان
در
ميان گرفت
اين سرکشان که شير شکارند روز جنگ
با چرخ
در
وفاي تو يارند روز جنگ
عيد برو دست يافت تيغ ظفر برکشيد
چون سيه منهزم روزه ازو
در
رميد
در
عز و ناز و شادي،بر تخت ملک بادي
تا جاودان
هر سو از ابر لشکري داري
در
امارت مگر سري داري
سنگ
در
زير سم او گرداست
رخش خيز است و دلدل آورد است
در
نوردد زمين همي بتگي
اينت محکم پيي و سخت رگي
باز چون نعره بر سوار زند
خاک
در
چشم روزگار کند
دل او
در
هواي من گردد
همه گرد رضاي من گردد
خرم و شادمان همي باشد
سيم و زر
در
جهان همي پاشد
هر سخن کو بگويد از هر
در
چون گهر بايدش نشاند به زر
چون ز مي دلش مست و خرم شد
جد و هزلش تمام
در
هم شد
رسم مجلس چو او نداند کس
در
لطافت بدو نماند کس
شاه را طبع
در
نشاط آرد
مي که با او خورند بگوارد
خواهد از شاه تا قمار کند
ببرد سيم و
در
کنار کند
ماهو آن سيد ستوده خصال
باشد آهسته طبع
در
همه حال
در
همه کارها کند انجاح
نبود مثل او به هزل و مزاح
دلش ار گه گهي گران گردد
در
سر او هميشه آن گردد
آرد گيلانش از براش بود
در
همه يک دو مشت ماش بود
در
طرب همچو گل همي خندد
هر چه او گفت شاه بپسندد
گر چه او را به سالها زين پيش
هوسي کرده بود
در
سر خويش
تندرستي چو
در
دهان دارد
شه بر او اعتماد جان دارد
در
همه حال آشکار و نهان
علم ابدان شناسد و اديان
امر و نهي از امارتش خيزد
زر و
در
از عبارتش ريزد
در
همه حال سيم دارد دوست
قلتباني از آتش عادت و خوست
آنکه
در
حکم او بود شب و روز
برفشاند به روي گنبد گوز
شاه خلعت دهدش
در
پوشد
چون برون شد ز کوشک بفروشد
چون نشست و قمار
در
پيوست
از بغل که بريده بادش دست
شوله برداشته دوان چون سگ
از پس او مجاهران
در
تگ
هر چه از جود شه به کف کند او
در
خرابات ها تلف کند او
در
سرود حزين که بردارد
لب و دندان او شکر بارد
صفحه قبل
1
...
2288
2289
2290
2291
2292
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن