نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
نشنود گوش هيچ مدح نيوش
در
جهان هيچ گوش مدح سراي
از
در
همه کنار تهي کردي
تا خوشه را به دانه بياکندي
گويم ببين همي که غني گردي
بپذير پند اگر ز
در
پندي
بر خلق به جود مال پاشي
در
دهر به فضل عدل کاري
در
خوبي اگر دعوي ميري بکني تو
يک لشکرت از خوبان زير علمستي
ور نيستي اندوه و فراق تو برين دل
در
عيش مرا شادي و راحت چه کمستي
گر نيستي از بهر وجود شرف او
در
جمله وجود همه گيتي عدمستي
يک روستمش خوانم
در
حمله که گويي
با تاج قبادستي و با تخت جمستي
در
کل جهان نيستي انصاف پديدار
گر راي رزينش نه جهان را حکمستي
اين همه هست و هم روا دارم
که مرا
در
بلا همي داري
گر چه
در
انده و غم و محنت
خسته و بسته و دل آزاري
گر وهم تو بر خاطر ابدال گذشتي
در
علم ابد چنگ زدي همت ابدال
ور قوت عدل تو بصلصال رسيدي
بي روح بجنبيدي
در
ساعت صلصال
کسوت اين ز ديبه روم است
زيور آن ز
در
شهوارست
تا هوا
در
بخار پنهان گشت
راز پنهان سبزه پيدا شد
موج زد کفت و نماند همي
مکرمت چون به خشک
در
ماهي
مال شد
در
جهان چو منهزمي
تا بر او يافت جود تو ظفري
تا ز دل نعره زد سياست تو
فتنه را هيچ هوش
در
تن نيست
دست اقبال تو به خير همي
در
دهان قضا دهانه کند
غور ايام
در
نيابد چرخ
گر جز از راي تو کمانه کند
تازه
در
خسروي به حل و به عقد
صد طريق ستوده بنهادي
حيله گوش و گردن مدحت
زر بي عدو
در
مکنون باد
گويي که هست مادح سلطان زرفشان
گل
در
ميان باغ و زر اندر ميان گل
گل مدح شاه خواند و پر
در
همي کند
اين ابر درفشان به سحرگه دهان گل
دانم يقين که او را
در
دل گمان نماند
کاندر جهان گمانش عين اليقين شدست
چون خلق تو معطر گشتست بحر و بر
کامروز
در
سعادت گلشن کني همي
در
دو جهان همي دهدت ايزد کريم
پاداش مکرمات که بر من کني همي
در
سور ملک بادي با دوستان که تو
مر سور دشمنم را شيون کني همي
تا روزگار ملک تو را آشکاره کرد
چشم ملک
در
او به تعجب نظاره کرد
چون روز بزم خواري زد ديد پيش تو
ياقوت سرخ معدن
در
سنگ خاره کرد
در
باغ ملک تا گل بختت شکفته شد
بر تن مخالف تو گل جامه پاره کرد
تا بوستان چنين است از گل سزد که تو
گر عشرتي کني همه
در
بوستان کني
شد فداي پدر که
در
هر حال
همه گرد دل پدر گشتي
تا چو گل
در
چمن بپژمردي
رويش از خون ديده گلگون شد
مغزها از وفات تو بگداخت
ديده ها
در
غم تو جيحون شد
غم تو بر دلم مگر نيش است
که همه ساله
در
عنا ريش است
در
رضا و ثواب ايزد کوش
گر چه صعب است درد فرزندان
شد پرنگار ساحت باغ اي نگار من
در
نوبهار مي بده اي نوبهار من
مي ده ميي که غم نخورم هيچ تا تويي
در
عمر غمگسار من و ميگسار من
در
پوست مي نگنجد گل تا به گل رسيد
بر لفظ باغ وقت صبوحي پيام مي
تا تو بتاب کردي زلف سپاه را
در
تو بماند چشم به خوبي سياه را
شادي و خرمي کن کامروز
در
جهان
شادي و خرميست دل نيکخواه را
تا پاي تو بسود به دولت رکاب فتح
در
دست تو نهاد جلالت عنان ملک
سر
در
کشيد فتنه و روي جهان نديد
تا شد زدوده خنجر تو پاسبان ملک
چون
در
کف تو کشت کشيده حسام تو
آمد به گوش دولت عالي پيام تو
در
بارگاه ملک ميان بست و ايستاد
بر طاعت تو دولت پدرام رام تو
از خدمت تو حاجت شاهان روا شود
تا هست کعبه کعبه شاهان
در
تو باد
اندر جهان چو خنجر برهان ملک توست
برهان ملک
در
کف تو خنجر تو باد
در
مجلس شايسته آن چيست بگو کيست
مخدوم و ولي نعمت من باشد ناچار
هست اين ز
در
مجلس آن صاحب والا
کز محتشمان نيست چو او سيد احرار
صفحه قبل
1
...
2287
2288
2289
2290
2291
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن