167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • که ما را در آن ورطه يک نفس
    ز ننگ دو گفتن به فرياد رس
  • من آن ذره ام در هواي تو نيست
    وجود و عدم ز احتقارم يکي است
  • ز خورشيد لطفت شعاعي بسم
    که جز در شعاعت نبيند کسم
  • ور از جهل غايب شدم روز چند
    کنون کامدم در به رويم مبند
  • ز مسکينيم روي در خاک رفت
    غبار گناهم بر افلاک رفت
  • تو يک نوبت اي ابر رحمت ببار
    که در پيش باران نپايد غبار
  • ز جرمم در اين مملکت جاه نيست
    وليکن به ملکي دگر راه نيست
  • مغي در به روي از جهان بسته بود
    بتي را به خدمت ميان بسته بود
  • حقايق شناسي در اين خيره شد
    سر وقت صافي بر او تيره شد
  • فرو رفته خاطر در اين مشکلش
    که پيغامي آمد به گوش دلش
  • محال است اگر سر بر اين در نهي
    که باز آيدت دست حاجت تهي
  • شنيدم که مستي ز تاب نبيد
    به مقصوره مسجدي در دويد
  • تو را مي نگويم که عذرم پذير
    در توبه بازست و حق دستگير
  • تو بينا و ما خائف از يکدگر
    که تو پرده پوشي و ما پرده در
  • برآورده مردم ز بيرون خروش
    تو با بنده در پرده و پرده پوش
  • گلستان سعدي

  • اين مدعيان در طلبش بيخبرانند
    کانرا که خبر شد خبري باز نيامد
  • مجلس تمام گشت و بآخر رسيد عمر
    ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم
  • کمال همنشين در من اثر کرد
    وگرنه من همان خاکم که هستم
  • امروز کس نشان ندهد در بسيط خاک
    مانند آستان درت مأمن رضا
  • اي که پنجاه رفت و در خوابي
    مگر اين پنج روزه دريابي
  • چو در بسته باشد چه داند کسي
    که جوهر فرو شست يا پيلور
  • اگر چه پيش خردمند خامشي ادبست
    بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشي
  • ... دامن گل بريخت و در دامنم آويخت که الکريم اذا وعد وفا فصلي در ...
  • هر که در سايه عنايت اوست
    گنهش طاعت است و دشمن دوست
  • فکيف در نظر اعيان حضرت خداوندي عز نصره که مجمع اهل دلست و مرکز ...