167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • چون مردم بيمار که در بحران باشد
    پيوسته همي گويم با خود هذياني
  • تا دوزخي نبود درمانده نگردد
    در دست چنين دوزخي زندان باني
  • اين هست همه سهل جز اين نيست که امروز
    در دل زندم دوري روي تو سناني
  • همه زبان شدمي در ثنا و بزم همه
    ثنا گرفتي چون من همه زبان شدمي
  • گلي شکفتي از بخت هر زمان تازه
    که من ز مدحش در تازه بوستان شدمي
  • چو بلبلان همه دستان مدح او زدمي
    چنانکه در همه آفاق داستان شدمي
  • چو طبع و خاطر تيز از ثنا و مدح ملک
    چنانکه خواستمي در شرف چنان شدمي
  • چو طبع و خاطر تيز از ثنا و مدح ملک
    چنانکه خواستمي در شرف چنان شدمي
  • اجل چه گفت ز دشمنش کشته کم نشدي
    اگر ددان را در جنگ ميزبان شدمي
  • چه گفت خورشيد از بهر روز او تابم
    وگرنه در شب همچون هوا نهان شدمي
  • چه گفت باد گر از عزم او نکردي ياد
    کجا ازينسان من در جهان روان شدمي
  • چه گفت سود که اميد اوست ياري من
    وگرنه بودي در جمله من زيان شدمي
  • به هيچ حال به وصفش نبودمي در خور
    اگر چه لؤلؤ دريا و زر کان شدمي
  • شدم ز مدحش عالي و گرنه در عالم
    چگونه محضر نوروز و مهرگان شدمي
  • مرا مهيا کردي خداي روزي خلق
    اگر نه روزي در عهده او ضمان شدمي
  • فردا به تظلم شوم از تو به در شاه
    گر باشدم از صاحب بي مثل مثالي
  • چون گفت توانيم سزاي تو مديحي
    چون در همه چيزيت نبينيم همالي
  • تا طبع مرا صيقل اقبال تو باشد
    در معرکه نظم نباشدش کلالي
  • هنگام خزانست ز مهر تو بهاري
    در فصل بهارست ز کين تو خزاني
  • در دولت امروز به چرخ ايمنم از چرخ
    زيرا که مرا جاه تو داده ست اماني
  • در حبس چه آيد ز من و من به چه ارزم
    کامروز نمي بينم جز زندانباني
  • چون ابر پديد آرم در مدح تو طبعي
    چون رعد گشاده کنم از شکر زباني
  • گر هيچ به فر تو گشاده شوم از بند
    در پيش خودم بيني بر بسته مياني
  • بخسبند مرغان و تو شب نخسبي
    مگر همچو من بسته در حصن نايي
  • جدا شدي ز کنار من و چنان دانم
    که شب گرفته مرا تنگ در کنار تويي
  • وليک کبر به اندازه کن نه در حشمت
    عميد خاصه و سالار شهريار تويي
  • اگر شکفته گلي باغ ملک را شايد
    که در دو ديده بدخواه ملک خار تويي
  • چو جود ورزي درياي بي کراني تو
    چو رزم جويي گردون در مدار تويي
  • جهان نبيند و همچون غبار پست شود
    چو ديد مرد مبارز که در غبار تويي
  • پلنگ وار گهي در دم مخالف ملک
    گرفته راه و سر تيغ کوهسار تويي
  • چو اختيار کنندت منجمان جهان
    که در سعادت فهرست اختيار تويي
  • بروي خبان دلشاد و شاد خوار بزي
    که در حقيقت دلشاد و شادخوار تويي
  • نه بي مادحش در جهان بزمگاهي
    نه بي سايلش بر زمين رهگذاري
  • تکبر مکن بر من بنده زينسان
    کزين کبر کردن بتا در سرآيي
  • سنانت چنان در دل دشمن افتد
    که چونان نيفتد قضاي خدايي
  • نه بر خلاص حبس ز بختم عنايتي
    نه در صلاح کار ز چرخم هدايتي
  • نه روي محفلي ام و نه پشت لشکري
    نه مستحق و در خور صدر و ولايتي
  • پيوسته بوده ام ز قضا در عقيله اي
    همواره کرده ام ز زمانه شکايتي
  • چونان که در نهاد تو را نيست آخري
    رنج مرا نهاد نخواهي نهايتي
  • در آب دو ديده آشنا کردم
    تا با غم خويشم آشنا کردي
  • شاهي که غبار مرکب او را
    در ديده عمر توتيا کردي
  • بحري که چو غور طبع او جستي
    در موج جلال آشنا کردي
  • مسعود جهانگير جهانداري و گردون
    در ملک تو افزايد هر روز جهاني
  • هم کوهي و هم بادي در حيله چو باشي
    بر کوه رکابي که شود باد عناني
  • آن سخت کمانيست قوي راي تو در زخم
    کين چرخ نديدست چو او سخت کماني
  • اي داد ده ملک ستاني که نديدند
    در دهر چو تو داد دهي ملک ستاني
  • داري تو يقيني به همه چيز که در طبع
    هرگز نبرد ره سوي او هيچ گماني
  • گر تو دهيم بوسي پيشت نهمي گنجي
    گر در خور اين عشقم امروز يسارستي
  • چون شير شکارستي شاها همه شاهان را
    در دهر گر از شاهان يک شير شکارستي
  • گر باد شکوه تو بر چرخ نرفتستي
    در چرخ کجا هرگز زينگونه مدارستي