167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • فراشو چو بيني ره صلح باز
    که ناگه در توبه گردد فراز
  • مرو زير بار گنه اي پسر
    که حمال عاجز بود در سفر
  • وليکن تو دنبال ديو خسي
    ندانم که در صالحان چون رسي؟
  • مرا رقتي در دل آمد بر اين
    که پاک است و خرم بهشت برين
  • در آن جاي پاکان اميدوار
    گل آلوده معصيت را چه کار؟
  • به بازيچه مشغول مردم شدم
    در آشوب خلق از پدر گم شدم
  • به فتراک پاکان درآويز چنگ
    که عارف ندارد ز در يوزه ننگ
  • اگر حاجتي داري اين حلقه گير
    که سلطان از اين در ندارد گزير
  • دگر روز در خوشه چيني نشست
    که يک روز جوز خرمن نماندش به دست
  • گر از دست شد عمرت اندر بدي
    تو آني که در خرمن آتش زدي
  • چو برگشته بختي در افتد به بند
    از او نيک بختان بگيرند پند
  • تو پيش از عقوبت در عفو کوب
    که سودي ندارد فغان زير چوب
  • برآر از گريبان غفلت سرت
    که فردا نماند خجل در برت
  • چنان ديو شهوت رضا داده بود
    که چون گرگ در يوسف افتاده بود
  • به سندان دلي روي در هم مکش
    به تندي پريشان مکن وقت خوش
  • تو در روي سنگي شدي شرمناک
    مرا شرم باد از خداوند پاک
  • غريب آمدم در سواد حبش
    دل از دهر فارغ سر از عيش خوش
  • وگر کند راي است در بندگي
    ز جان داري افتد به خربندگي
  • هنوز ار سر صلح داري چه بيم؟
    در عذرخواهان نبندد کريم
  • نيامد بر اين در کسي عذر خواه
    که سيل ندامت نشستش گناه
  • در اين باغ سروي نيامد بلند
    که باد اجل بيخش از بن نکند
  • عجب نيست بر خاک اگر گل شکفت
    که چندين گل اندام در خاک خفت
  • ز هولم در آن جاي تاريک تنگ
    بشوريد حال و بگرديد رنگ
  • مپندار از آن در که هرگز نبست
    که نوميد گردد برآورده دست
  • خداوندگارا نظر کن به جود
    که جرم آمد از بندگان در وجود