167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • در اوراق سعدي چنين پند نيست
    که چون پاي ديوار کندي مايست
  • در اقبال و تأييد بوبکر سعد
    که مادر نزايد چنو قبل و بعد
  • بياد آيد آن لعبت چينيم
    کند خاک در چشم خود بينيم
  • در خير بازست و طاعت وليک
    نه هر کس تواناست بر فعل نيک
  • همين است مانع که در بارگاه
    نشايد شدن جز به فرمان شاه
  • کليد قدر نيست در دست کس
    تواناي مطلق خداي است و بس
  • چو در غيب نيکو نهادت سرشت
    نيايد ز خوي تو کردار زشت
  • ز زنبور کرد اين حلاوت پديد
    همان کس که در مار زهر آفريد
  • فرستي مگر رحمتي در پيم
    که بر کرده خويش واثق نيم
  • چو بلبل، سرايان چو گل تازه روي
    ز شوخي در افگنده غلغل به کوي
  • جواني فرا رفت کاي پيرمرد
    چه در کنج حسرت نشيني به درد؟
  • هم از بامدادان در کلبه بست
    به از سود و سرمايه دادن ز دست
  • بدين ماند اين قامت خفته ام
    که گويي به گل در فرو رفته ام
  • ببايد هوس کردن از سر به در
    که دور هوسبازي آمد به سر
  • تفرج کنان در هواي و هوس
    گذشتيم بر خاک بسيار کس
  • من اين روز را قدر نشناختم
    بدانستم اکنون که در باختم
  • قضا روزگاري ز من در ربود
    که هر روزي از وي شبي قدر بود
  • چو از چاپکان در دويدن گرو
    نبردي، هم افتان و خيزان برو
  • مرا همچو تو خواب خوش در سرست
    وليکن بيابان به پيش اندرست
  • تو کز خواب نوشين به بانگ رحيل
    نخيزي، دگر کي رسي در سبيل
  • کنون کوش کآب از کمر در گذشت
    نه وقتي که سيلابت از سر گذشت
  • کنونت که چشم است اشکي ببار
    زبان در دهان است عذري بيار
  • ز هجران طفلي که در خاک رفت
    چه نالي؟ که پاک آمد و پاک رفت
  • خر وحش اگر بگسلاند کمند
    چو در ريگ ماند شود پاي بند
  • تو را نيز چندان بود دست زور
    که پايت نرفته ست در ريگ گور