167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • تا پر ستاره بود ز گل باغ را چمن
    پيوسته بود بلبل در باغ پاسبان
  • جز در مديح او همه فضل زمانه نقص
    بيرون ز خدمتش همه سود جهان زيان
  • ابرست و باد مرکب تازيش در نبرد
    گر ابر با رکاب بود باد با عنان
  • از سم او ببيني بر دشت ها اثر
    ز آواي او بيابي در گوش ها نشان
  • در وصف کرده هاي تو حيران شده ضمير
    وز نعت داده هاي تو عاجز شده بيان
  • در بوستان به جاي گل و لاله و سمن
    آمد ترنج و نرگس و نارنج بيکران
  • فرخنده باد بر توش ها مهرگان ز مهر
    بگذار در نشاط دو صد مهر و مهرگان
  • ببرد جانم جانان و زنده ماندم من
    که ديد هرگز در دهر زنده بي جان
  • عجب نباشد اگر زنده ام که در تن من
    مرکب است ز هجران او چهار ارکان
  • ز لعل و شکر در وي دميد باد به هم
    هزاردستان گفتي که مي زند دستان
  • خدايگانا شاها کيا تو آن ملکي
    که در کمال تو عاجز شدست وصف و بيان
  • تهنيت عيد را چو سرو خرامان
    از در خرپشته اندر آمد جانان
  • گريان گريان نگاه کردم در وي
    ديده من کرد پاک خندان خندان
  • به هر رهي که روي رهبر تو فتح بود
    کراست در همه آفاق رهبري به ازين
  • کرده در زير دست و زير قدم
    همت و رتبتش زمين و زمان
  • تا زبان آوران همه شده اند
    يک زبان در ثناي آن دو زبان
  • دورها در هم آنچنان بندد
    که نيابد ره اندر او حدثان
  • نه عجب گر ز حرص عشرت تو
    گل دمد سال و ماه در بستان
  • که نکردي ز بنده ياد شبي
    در چمن ها به پيش آن ايوان
  • در گل افشان تو چه عشرت کرد
    مدح خوانان چو رعد و نعره زنان
  • از عمل نيست يک درم باقي
    بر من از هيچ وجه در ديوان
  • ور درين مژده ندهمش چيزي
    زند او در دو چشم من پيکان
  • در دل پاک تو هم او فکند
    که برون آريم ازين زندان
  • ببرندش چو تحفه دست به دست
    بشود در جهان دهان به دهان
  • به جهان در نماندي خالي
    از هوا جاي يک سر سوزن
  • اي ز بهر وزارت آورده
    مر تو را سروري چو در عدن
  • دري و در نظم و نثر تو را
    کس نداند درين زمانه ثمن
  • از دل و جان رهي خاص توام
    تا مرا جان و دل بود در تن
  • تو آن بوستاني که در صحن تو
    ز مه بيکران هست سرو روان
  • شاد باش اي زمانه ريمن
    بکن آنچ آيد از تو در هر فن
  • هر که افتاد برکشش در وقت
    من چو برخاستم مرا بفکن
  • آنکه از نوبهاري رادي او
    به خزان رست در جهان سوسن
  • در جهان دوستکام بادي تو
    که شدم من به کامه دشمن
  • آنکه در خدمت گيتي شودش بنده
    وانکه از طاعت گردون نهدش گردن
  • بسطت جاهش در دهر برد لشکر
    رفعت قدرش بر چرخ کشد دامن
  • شاه محمودبن ابراهيم سيف الدوله آنک
    ناورد چون او شهنشاهي فلک در صد قران
  • گرد بر گردش نوشته دست پيروزي و عز
    نام تو خسرو که گردي در جهان صاحبقران
  • هر که خواهد هميشه شادي تو
    نبود در همه جهان غمگين
  • تا بود بر فلک طلوع و غروب
    تا بود در زمان مکان و مکين
  • گر نبودي از براي ساز او را نامدي
    در ناسفته ز دريا زر پاکيزه ز کان
  • طرفهاي ساز بگشادند در مدحش دهن
    کرد گردون هر يکي را گوهري اندر دهان
  • مهرگان آمد به خدمت شهريارا نزد تو
    در ميان بوستان بگشاد گنج شايگان
  • حمل بويا مشک بودي تنگها بر تنگها
    بار مرواريد بودي کاروان در کاروان
  • هر محاسن که در جهان باشد
    نبود از خصال تو بيرون
  • دارم از حرز مدح تو تعويذ
    ورنه در حال گردمي مجنون
  • محمود سيف دولت شاهي که در جهان
    شاهنشه ست از همه شاهان خطاب او
  • در ديده مخالف ملکست سيل او
    واندر دل معادي دين التهاب او
  • رويد به جاي خار شقايق ز عنبرش
    باشد به جاي سنگ گهر در گلاب او
  • اي اختيار عالم در اختيار تو
    وي پيشواي ملک و ملک پيشکار تو
  • تا در وجود نامدي از عالم عدم
    گردون سپيد ديده شد از انتظار تو