167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • کنار و بر مادر دلپذير
    بهشتست و پستان در او جوي شير
  • به خونش فرو برده دندان چو نيش
    سرشته در او مهر خونخوار خويش
  • تو نيز اي که در توبه اي طفل راه
    به صبرت فراموش گردد گناه
  • نه در مهد نيروي حالت نبود
    مگس راندن از خود مجالت نبود؟
  • به حالي شوي باز در قعر گور
    که نتواني از خويشتن دفع مور
  • ازان سجده بر آدمي سخت نيست
    که در صلب او مهره يک لخت نيست
  • دو صد مهره در يکدگر ساخته ست
    که گل مهره اي چون تو پرداخته ست
  • رگت بر تن است اي پسنديده خوي
    زميني در او سيصد و شصت جوي
  • بصر در سر و فکر و راي و تميز
    جوارح به دل، دل به دانش عزيز
  • به انعام خود دانه دادت نه کاه
    نکردت چو انعام سر در گياه
  • زمستان درويش در تنگ سال
    چه سهل است پيش خداوند مال
  • عرب را که در دجله باشد قعود
    چه غم دارد از تشنگان زرود
  • کسي قيمت تندرستي شناخت
    که يک چند بيچاره در تب گداخت
  • شنيدم که طغرل شبي در خزان
    گذر کرد بر هندوي پاسبان
  • ز باريدن برف و باران و سيل
    به لرزش در افتاده همچون سهيل
  • وشاقي پري چهره در خيل داشت
    که طبعش بدو اندکي ميل داشت
  • قبا پوستيني گذشتش به گوش
    ز بدبختيش در نيامد به دوش
  • مگر نيک بختت فراموش شد
    چو دستت در آغوش آغوش شد؟
  • به آرام دل خفتگان در بنه
    چه دانند حال کم گرسنه؟
  • به گوش آمدش در شب تيره رنگ
    که شخصي همي نالد از دست تنگ
  • بناليد کاي طالع بدلگام
    به گرما بپختم در اين زير خام
  • يکي کرد بر پارسايي گذر
    به صورت جهود آمدش در نظر
  • يکي را که در بند بيني مخند
    مبادا که ناگه درافتي به بند
  • نه آخر در امکان تقدير هست
    که فردا چو من باشي افتاده مست؟
  • تو را آسمان خط به مسجد نبشت
    مزن طعنه بر ديگري در کنشت