167906 مورد در 0.42 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • غرض مشنو از من نصيحت پذير
    تو را در نهان دشمن است اين وزير
  • که در صورت دوستان پيش من
    به خاطر چرايي بد انديش من؟
  • ز ناداني و تيره رايي که اوست
    خلاف افگند در ميان دو دوست
  • ميان دو کس آتش افروختن
    نه عقل است و خود در ميان سوختن
  • برو پنج نوبت بزن بر درت
    چو ياري موافق بود در برت
  • همه روز اگر غم خوري غم مدار
    چو شب غمگسارت بود در کنار
  • چو مستور باشد زن و خوبروي
    به ديدار او در بهشت است شوي
  • اگر پارسا باشد و خوش سخن
    نگه در نکويي و زشتي مکن
  • تهي پاي رفتن به از کفش تنگ
    بلاي سفر به که در خانه جنگ
  • به زندان قاضي گرفتار به
    که در خانه ديدن بر ابرو گره
  • سفر عيد باشد بر آن کدخداي
    که بانوي زشتش بود در سراي
  • در خرمي بر سرايي ببند
    که بانگ زن از وي برآيد بلند
  • چون زن راه بازار گيرد بزن
    وگرنه تو در خانه بنشين چو زن
  • اگر زن ندارد سوي مرد گوش
    سراويل کحليش در مرد پوش
  • چو در کيله يک جو امانت شکست
    از انبار گندم فرو شوي دست
  • چو در روي بيگانه خنديد زن
    دگر مرد گو لاف مردي مزن
  • زن شوخ چون دست در قليه کرد
    برو گو بنه پنجه بر روي مرد
  • گريز از کفش در دهان نهنگ
    که مردن به از زندگاني به ننگ
  • يکي گفت کس را زن بد مباد
    دگر گفت زن در جهان خود مباد
  • تو هم جور بيني و بارش کشي
    اگر يک سحر در کنارش کشي
  • پري چهره هرچ اوفتادش به دست
    ز رخت و اوانيش در سر شکست
  • نه هرجا که بيني خطي دل فريب
    تواني طمع کردنش در کتيب
  • رحيل آمدش هم در آن هفته پيش
    دل افگار و سربسته و روي ريش
  • در شهوت نفس کافر ببند
    وگر عاشقي لت خور و سر ببند
  • سر گاو و عصار ازان در که است
    که از کنجدش ريسمان کوته است