نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
کار از سخن است ناروان تا کي
دل
در
سخنان ناروان بندم
شايد که دل از همه بپردازم
در
مدح يگانه جهان بندم
در
وصف تو شکل بهرمان سازم
وز نعمت تو نقش بهرمان بندم
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
چون خاطر و دل
در
امتحان بندم
صد آتش با دخان بر انگيزم
چون آتش کلک
در
دخان بندم
در
گرد وحوش من به پيش آن
سدي ز سلامت و امان بندم
من گوهرم و چو جزع پيوسته
در
خدمت تو همي ميان بندم
ناچار اميد کج رود چون من
در
گنبد کجرو کيان بندم
آن به که به راستي همه نهمت
در
صنع خداي غيب دان بندم
هست معلوم او که
در
خدمت
من ز کس هيچ مزد نستانم
گفتم آخر که بيش صبر نماند
در
دل اين غصه را بپيچانم
تيز
در
ريش و کفل درگه شد
خنده ها رفت بر بروتانم
سيد اقران خويشي
در
کفايت روز فضل
همچنان چون صاحب گردان بهيجا روستم
در
حوالي طوف خواهي کرد بر کام ولي
تا کني بدخواه شاه از دولت سلطان دژم
بر بساط سروراني جاودان دايم بمان
در
بهشت ناحيت دلشاد جاويدان بچم
از نهيبت همي کند پنهان
ناخنان را به پنجه
در
ضيغم
لفظت از
در
بود شگفت مدار
چون بود طبع بي کران تويم
گر هيچ شير ماندست اندر همه جهان
از تير تو گريخته
در
گوشه اجم
از شکل خويش عبرت گيرد چو
در
مصاف
هم شکل خويش بيند بر نيزه علم
در
پيش سطوت تو اجل دل کند تهي
بر خوان نعمت تو امل پر کند شکم
هر لحظه مملکت را نظمي و رونقي
راي تو
در
وجود همي آرد از عدم
خورد آب زندگاني جان تو
در
ازل
زد دست جاوداني بر عمر تو رقم
اي ز عدل ملک عادل
در
سايه عدل
گله چرخ ستمکار مکن گو نکنم
ور تو تشبيه کني بزم ملک را
در
شعر
جز به آراسته گلزار مکن گو نکنم
مار زخمست به گرد صفتش هيچ مگرد
دست را
در
دهن مار مکن گو نکنم
گل عارضي و لاله رخي اي نگار من
در
مرغزار آن گل و لاله چرا کنم
گويد همي طبيعت
در
دهر خلق را
از عدل شاه مايه نشو و نم کنم
گويد همي جلالت کعبه ست قصر شاه
هر حاجتم که باشد
در
وي روا کنم
من شرح مدح شاه دهم
در
سخن همي
نه کار کرد خويش همي بر هبا کنم
در
باغ وصف شاه چو بلبل زنم نوا
دلهاي خلق بسته آن خوش نوا کنم
شاها زمانه گويد من مقتدي شدم
در
بيش و کم به دولت تو اقتدا کنم
بديد ملک تو رويي چو صد هزار نگار
چو ژرف کرد نگه
در
سپهر آينه فام
نشستگاهم سمجي که بر سر کوهيست
ز سنگ خارا ديوار دارد و
در
و بام
ز تيغ تيزترم خاطريست
در
مدحت
گرم چه هست يکي حبس تنگ تر ز نيام
به بختياري از روي خرمي بر خور
به کامگاري
در
صحن مملکت بخرام
مضاي عزمش بر روي باد بست جناح
ثبات حزمش
در
مغز کوه کوفت قدم
چگونه باشد زنده مخالف تو از آنک
فسرده گشتش
در
تن ز هول کين تو دم
هميشه تا ز عدو
در
عقود هست نشان
هميشه تا ز طمع بر طبايعست رقم
کارم همه بخت بد بپيچاند
در
کام زبان همي چه پيچانم
در
جمله من گدا کيم آخر
نه رستم زالم و نه دستانم
از کوزه اين و آن بود آبم
در
سفره آن و اين بود نانم
مر لؤلؤ عقل و
در
دانش را
جاري نظام و نيک ورانم
کس
در
من هيچ سر نجنباند
پس ريش چو ابلهان چه جنبانم
ايزد داند که هست همچون هم
در
نيک و بد آشکار و پنهانم
گر هرگز ذره اي کژي باشد
در
من نه ز پشت سعد سلمانم
در
بند ز شخص روح مي کاهم
از ديده ز اشک مغز مي رانم
رادي که من از تواتر برش
در
نور عطا و ظل احسانم
بي جرم نگر که چون
در
افتادم
داني که کنون چگونه حيرانم
زي درگه تو همي رود بختم
در
سايه تو همي خزد جانم
در
و گهر طبع و خاطر من
کمتر نشود زانکه بحر و کانم
صفحه قبل
1
...
2278
2279
2280
2281
2282
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن