167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • کمال است در نفس مرد کريم
    گرش زر نباشد چه نقصان و سيم؟
  • کلوخ ارچه افتاده بيني به راه
    نبيني که در وي کند کس نگاه
  • بدر مي کنند آبگينه ز سنگ
    کجا ماند آيينه در زير زنگ؟
  • عجب در زنخدان آن دل فريب
    که هرگز نبوده ست بر سرو سيب
  • به مويي که کرد از نکوييش کم
    نهادند حالي سرش در شکم
  • چو چنگ از خجالت سر خوبروي
    نگونسار و در پيشش افتاده موي
  • يکي را که خاطر در او رفته بود
    چو چشمان دلبندش آشفته بود
  • مرا جان به مهرش برآميخته ست
    نه خاطر به مويي در آويخته ست
  • برون آيد از زير ابر آفتاب
    به تدريج و اخگر بميرد در آب
  • ز ظلمت مترس اي پسنديده دوست
    که ممکن بود کاب حيوان در اوست
  • تو با دشمن نفس هم خانه اي
    چه در بند پيکار بيگانه اي؟
  • نخواهم در اين نوع گفتن بسي
    که حرفي بس ار کار بندد کسي
  • تأمل کنان در خطا و صواب
    به از ژاژخايان حاضر جواب
  • کمال است در نفس انسان سخن
    تو خود را به گفتار ناقص مکن
  • چرا گويد آن چيز در خفيه مرد
    که گر فاش گردد شود روي زرد؟
  • درون دلت شهر بندست راز
    نگر تا نبيند در شهر باز
  • به يک سالش آمد ز دل بر دهان
    به يک روز شد منتشر در جهان
  • سخن ديوبندي است در چاه دل
    به بالاي کام و زبانش مهل
  • مگوي آن که گر بر ملا اوفتد
    وجودي ازان در بلا اوفتد
  • يکي خوب خلق خلق پوش بود
    که در مصر يک چند خاموش بود
  • اگر همچنين سر به خود در برم
    چه دانند مردم که دانشورم؟
  • سخن گفت و دشمن بدانست و دوست
    که در مصر نادان تر از وي هموست
  • يکي ناسزا گفت در وقت جنگ
    گريبان دريدند وي را به چنگ
  • نبيني که آتش زبان است و بس
    به آبي توان کشتنش در نفس؟
  • قفسهاي مرغ سحر خوان شکست
    که در بند ماند چو زندان شکست؟