نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
جهان ان طفلشان افکند
در
سر
که تا اين طفل را گيرند
در
بر
چو ديدندنش چنان بر
در
بمانده
مهي ماه نوش
در
بر بمانده
چو
در
باغ آن سمنبر گشت بيمار
بماند آن باغبان
در
رنج و تيمار
چو
در
پرده بت آفاق بودي
پس او
در
پرده عشاق بودي
چنان
در
بذله گفتن بي بدل شد
که آن بيمثل
در
گيتي مثل شد
چو تيرش از کمان يک نيم رفتي
سخن
در
موي يا
در
ميم رفتي
چنانش نيزه گردان بود
در
چنگ
کزو آتش شدي سيماب
در
سنگ
بسي
در
چشم مردم داشتي گوش
که سيمابش کند
در
چشمه نوش
ميان ميم بي نون حرف سين داشت
ولي
در
لعل سي
در
ثمين داشت
شه آن انديشه
در
دل همچو جان داشت
وليکن چرخ
در
پرده نه آن داشت
کتان غلغلي نو
در
بر گل
از و غلغل
در
افتاده ببلبل
خط چون طوطيش
در
سايه بيد
دو طاوس نر
در
عکس خورشيد
بمانده
در
عجب حالي مشوش
ز دست دل دلي
در
دست آتش
چگونه پرزند
در
خون و
در
گل
ميان راه مرغ نيم بسمل
اگر جانست بيش انديش
در
دست
و گر دل سيل خون
در
پيش کردست
همي شد از هواي خويش
در
خشم
همي گشت آه دردل اشک
در
چشم
گهي بر خط او
در
قال آيد
گهي بر خال او
در
حال آيد
شهي
در
حجره چارم بخفته
بمهري ماه را
در
بر گرفته
بخون گشته شبيخون
در
گذشته
ز شب يک نيمه افزون
در
گذشته
سيه پوشيده شب
در
ماتم او
شفق
در
خون نشسته از غم او
وطن ميديد و گوهر
در
وطن نه
چمن ميديد و گلرخ
در
چمن نه
چو لختي گرد ايوان گام زد او
قدم بر
در
ز
در
بر بام زد او
گل سيراب را
در
خون بديدند
دو چشم دل ز گل
در
خون کشيدند
بتان
در
نيم شب ماتم گرفتند
ز نرگس ماه
در
شبنم گرفتند
نگونسار آيد او
در
ديده خويش
ازين حوضم نگونساريست
در
پيش
چنان
در
عشق آن دلدار پيوست
که بگست از خود و
در
يار پيوست
اگر گويم سوي قصر آي از بام
ز صد
در
بيش گيري
در
ره آرام
چو شب
در
انتظار روز باشي
چو شمعي تا سحر
در
سوز باشي
مرا
در
گردنت حق بيشمارست
بگو
در
گردن من تاچه کارست
فسونگر گشت و
در
بيداد آمد
زدست دايه
در
فرياد آمد
از آن خط شد پري
در
من چه سازم
بدين سانم
در
آن خط عشق بازم
پري
در
شيشه آيدوين پريزاد
دلم
در
شيشه کرد و شيشه افتاد
بر سوايي خروشي
در
جهان بست
که هرگز آن نگويد
در
جهان مست
هوا
در
تف و
در
سوز او فگندت
چه بدبختي بدين روز او فگندت
چنان سوداش
در
دل محکم افتاد
که
در
سنگ آنچنان نقشي کم افتاد
چو صيدي مرده
در
شستم فتادي
چو پاي مور
در
دستم فتادي
دلش
در
آتش و تن مانده
در
آب
نه خوردش بود ازين انديشه نه خواب
خروس صبح
در
ويرانه مرده
دهل زنرا زنش
در
خانه مرده
همه شب صبحدم دم
در
کشيده
پلاسي را بعالم
در
کشيده
ستاره چار ميخ و ماه
در
بند
سپاه روز دور و راه
در
بند
دميده چشم اختر ميل
در
چشم
پلاس شب کشيده نيل
در
چشم
بر هرمز شو و چيزي
در
انداز
مگر کاين
در
شود بر دست تو باز
دو لب
در
بوسه دادن خسته داريد
بشکر مغز را
در
پسته داريد
الا اي دايه چنديني چه بودت
مگر
در
راه ديوي
در
ربودت
چرا آخر چنين
در
خون نشستي
ز خون ديده
در
جيحون نشستي
از اول
در
وفاميزد دلش جوش
در
آخر گشت خشم آلود و خاموش
در
اول دل ربود و برد هوشت
در
آخر هم فرو گويد بگوشت
کنون کاري که بر جان من آمد
بسر
در
خون مرا
در
گردن آمد
مرا کي ديو شب همخوابه باشد
که
در
شب ديو
در
گرما به باشد
مرا
در
کار خود بر دام بستي
تو چون صياد
در
گوشه نشستي
صفحه قبل
1
...
226
227
228
229
230
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن