نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
تو تا ديدي بخوابش
در
وصالي
دمادم درتجلي جلالي
درآخر دست گيري از غمانم
نمائي
در
عيان عين العيانم
هيلاج نامه عطار
همه ذرات
در
تسبيح ذاتت
نديده هيچکس کل صفاتت
توئي بيرون ولي
در
اندروني
همه ذرات خود را رهنموئي
عطا دادي تو
در
آخر کريما
برحمت عفو کردستي رحيما
قلم راندي و خرسنديم مانده
ترا پيوسته
در
بنديم مانده
طلبکارت بدم
در
اول کار
به آخر آمدي جانا پديدار
اساس شرع او آفاق بگرفت
در
اينجاگه دل مشتاق بگرفت
تمامت انبيا را پيشوائي
تو بيشک
در
ميان نور خدائي
يکايک
در
سلامش راز گفتند
غم ديرينه خود باز گفتند
در
امشب حضرت ما يافتستي
ز ماهي تا بمه بشتافتتسي
گناهانشان بمن بخشي سراسر
نيندازي مر ايشانرا
در
آذر
بتو اميد دارد
در
شفاعت
کزين رنجش تو بخشائي براحت
چو بيشک
در
ميان جان نهاني
هميداني همه راز نهاني
طلبکار تو بودم
در
جهان من
کنونت يافتستم رايگان من
سخايت حاتم طائي کجا يافت
اگرچه
در
سخا بسيار بشتافت
کمال خود نديدي
در
جواهر
که اسرارت شود اينجاي ظاهر
مرا مقصود جانانست ديدن
پس آنگه
در
کمال جان رسيدن
دل آگاه بايد
در
ميانه
که تا يابد کمال جاودانه
ترا ديدار جانانست اينجا
ولي
در
پرده پنهانست اينجا
فراق سخت
در
راهست آخر
کسي يابد که آگاهست آخر
از اول درد ميبايد حقيقت
دوم تقوي
در
اسرار شريعت
به هرزه بگذراند روزگارت
در
اندازد بناگه سوي کارت
بمانده
در
بر تو کدخدايم
کدم رفته بکل مانده خدايم
بگفت اين آنگهي نزديکم آمد
چراغي
در
دل تاريکم آمد
نديدم هيچ صورت
در
ميانه
مرا بخشيدش آنگه يک نشانه
اساس شرع
در
اينجاست بنگر
همه اسرارها پيداست بنگر
جواهرنامه گر خواني
در
آخر
وزو گردد يقين منصور ظاهر
حياتي يافت جان اينجا نماني
نمود اسرار صورت
در
معاني
کنون دستم گرفت و پايداري
نمودم دمبدم
در
عشق ياري
حقيقت اينزمانم سر قرآن
حقيقت آشکارا هست
در
جان
حقيقت پرده اکنون بردريدي
بجز من هيچ
در
پرده نديدي
اگرچه صورتت
در
ذات معني
بدانسته ز ما آيات معني
در
آتش رفت خواهي تا بداني
نمايم آنگهي راز نهاني
ترا
در
آتش سوزان حقيقت
نمايم بيشکي ديدار ديدت
چو خواهد کشت محبوبم بزاري
کنم
در
عشق شيخا پايداري
هزاران جان کنم قربان پايش
بجا آرم
در
اينجاگه وفايش
هزاران کعبه سرگردان بودش
حقيقت آفرينش
در
سجودش
تمامت انبيا اينجا هلاکش
کشيدند و شدند
در
عين آتش
همه سيرت يکي ذاتست بنگر
عيان
در
عين ذراتست بنگر
نمود عشق داري
در
حقيقت
حقيقت داري از عين شريعت
در
اين آيينه پيدا گشت جانان
حقيقت بيصفت خورشيد تابان
ندارد مثل همتائي مجويش
بجز توحيد
در
اينجا مگويش
ندارد مثل خود معبود ذاتست
نموداري ز ذاتش
در
صفاتست
يکي ذاتست
در
جمله نمودار
ولي منصور بين اندر سردار
در
اين ظلمات، خضر رهروانم
بسوي آب حيوان راه دانم
درون خاک جان عاشقان است
در
اينجاگه لقاي جاودان است
عجب شوري گرفته گرد عالم
نمايد راز
در
شورم دمادم
ز چشم دل بسي ديدند رويش
بمردند آنگهي
در
آرزويش
دمي کز عشق آمد زندگانيست
در
آندم جملگي راز نهانيست
بنور عشق اينجا آفرينش
همه گردان نگر
در
عين بينش
همه عشق است
در
صورت پديدار
وليکن عشق باشد ناپديدار
چو بگشائي حقيقت بيني اينجا
نمود خويشتن
در
جمله پيدا
تو تا اين اژدهاي نفس مردار
نگرداني
در
اينجا ناپديدار
اگر
در
صورت ايندم دم نباشد
حقيقت بيشکي عالم نباشد
ازيندم عاشقان اندر فنايند
در
آن عين فنا اندر بقايند
طبيعت هر زمانم پايدار است
اگرچه
در
حقيقت بيقرار است
همه يکي شود آنلحظه درديد
بپوشي خرقه
در
عين توحيد
حقيقت دين زردشتي ندارم
از آن
در
دين احمد پايدارم
عيان
در
سر قرآنست تحقيق
همه مردان ره کردند تصديق
عيان
در
سر قرآنست درياب
خبرها ميدهد از وي خبرياب
مرا وصلست
در
قرآن پديدار
ز قرآنم شده جانان پديدار
محمد بيشکي قرآن
در
اينجا
نمود شرع کرد آنشاه دانا
خبرداري ز نور آفرينش
توئي
در
آفرينش نور بينش
ترا زيبد که سر کل نمودي
در
معني بصورت برگشودي
ره ديدار گردانيش واصل
کني مقصود او
در
عشق حاصل
چو ره دادند
در
عين وصالت
رسيده يافته عين کمالت
تو ميگوئي هوالله
در
درونم
از آن عشاق اينجا رهنمونم
جنيدت چاکر و شبلي غلامند
حقيقت
در
ره تو ناتمامند
بشرعت مدح گفتم
در
حقائق
اگرچه مي نيايد اينت لايق
خدائي
در
حقيقت تا بدانند
همه اهل شريعت تا بدانند
تو
در
جان من اينجا کدخدائي
حقيقت مر خدائي مينمائي
تمامت واصلان
در
وصل اينجا
محمد يافتندش اصل اينجا
فنائي
در
بقائي باز بيني
يقين انجام با آغاز بيني
درينره پاکبازان ديد ديدند
که
در
پاکي سوي منزل رسيدند
درينره پاکبازي زاد راهست
پس آنگه
در
ميان ديدار شاهست
اگر
در
پاکبازي سر ببازي
مثال انبيا سر برفرازي
مرا
در
عشقبازي پاکبازيست
از آن ذاتم حقيقت بي نيازيست
قلندروار اينجا پاکبازم
که
در
پاکي حقيقت پاکبازم
ميان پاکبازان
در
خرابات
گذشتم من ز تقليد خرافات
زماني صبر کن
در
عين مستي
مکن زنهار يکدم خودپرستي
حقيقت بيخودي دان سر اسرار
وگرنه
در
خودي ماني گرفتار
کمال بيخودي اکسير ذاتست
در
اينمعني چو سالک را نجاتست
در
آن شورت يکي آيد پديدار
خدايت بيشکي آيد پديدار
وليکن
در
شريعت ايندو خوانند
وليکن سالکان جز يک ندانند
کساني کين مي دلدار خوردند
در
آنمستي بر دلدار مردند
بسي خوردند و رفتند از ميانه
رسيده
در
حيات جاودانه
نمود خويش ديدم جمله اشيا
حقيقت آمدم
در
جمله پيدا
بقدر فهم
در
قرآن نظاره
کند آخر ندارد هيچ چاره
يکي گردد بنور عشق جانان
شود
در
عشق اينجاگاه پنهان
چو
در
خمخانه عشقي فتاده
بماندستي عياني هست باده
بر ايشانست سر کارگاهت
حقيقت
در
عيان ديدار شاهت
گهي باشد حقيقت روشنائي
گهي
در
ظلمت و عين سياهي
گهي
در
خويش واحد مينمايد
گهي مر خويش زاهد مينمايد
درين نيرنگها يکرنگ باشد
همه اينجا ورا
در
جنگ باشد
همه يکي نگر گر کارداني
بجز يکي
در
اينحضرت نداني
پديدار است اينجمله ز جانان
همه
در
حضرت خورشيد تابان
پديدار است اينجمله ز بودي
در
اينجا جملگي کرده سجودش
يکي ذاتست بنگر لابالا
همه ذرات
در
خورشيد پيدا
دمي بيجسم يکدم
در
وجودم
دمي جانم دمي اسرار بودم
صفحه قبل
1
...
226
227
228
229
230
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن