167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • در آرزوي آنم کز ملک وضعيتي
    آرد به ربع برزگرم ده قفيز گال
  • جز در مدايح تو نخيزد مرا سخن
    جز بر مواهب تو نباشد مرا سؤال
  • روزي خلق گيتي اندر نوال تست
    پاينده باد شاها در گيتي اين نوال
  • هماي نصرت زي دولت تو گشت روان
    عقاب خذلان در دشمن تو زد چنگال
  • بقاي دولت عالي که در جهان شرف
    به باغ ملک چو خسرو ملک نشاند نهال
  • چنان درآيد در قبضه تو ملک جهان
    چنان که قيصر و کسري شوند از عمال
  • هميشه تا به چمن سرو نازد و بالد
    چو سرو در چمن مملکت بناز و ببال
  • اگر نبودي در گوش طبع و خاطر من
    شکوه فضل تو هنگام نظم لاتعجل
  • در آن همي نگرم کآفريدگار جهان
    بداشت صورت بر جاي و روح کرد بدل
  • چشمم مسيل بود ز اشکم شب دراز
    مردم درو نخفت و نخسبند در مسيل
  • اين ديده گر به لؤلؤ را دست در جهان
    با او چرا بخوابي باشد فلک بخيل
  • روز از وصال هجر درآبم بود مقام
    شب از فراق وصل در آتش کنم مقيل
  • او را شناسم از همه خوبان اگر فلک
    در آتشم نهد که نيارم بر او بديل
  • بر مرکب هواي تو در راه اشتياق
    سوي تو بر دو ديده روشن کنم رحيل
  • هرگز به چشم خفت در من مکن نگاه
    ور چند بر دو پايم بنديست بس ثقيل
  • در و گوهر مرا نيايد کم
    کز هنر بحر و از گهر کانم
  • چرخ هر چند جور کرد به من
    در زيادت نکرد نقصانم
  • بادي از عمر در تن آساني
    که من از عمر تو تن آسانم
  • هر خدمتي که در وي تقصير کرده ام
    ماننده نماز فريضه قضا کنم
  • از خواندن مديح توام چشم روشنست
    گويي که در دوات همي توتيا کنم
  • همي نگردد جز بر مراد او افلاک
    همي نباشد جز در رضاي او ايام
  • مخالفش را اندر کشد اجل به دهن
    چو تيغ تيز که در حمله برکشد ز نيام
  • ز بخت و دولت بر پيشگاه ملک نشين
    ز قدر و رتبت در بوستان ملک خرام
  • بر سمت فضا سست نهد پاي امل پي
    در دشت بلا سخت کند دست اجل دام
  • در فکرت اعمال هنر همدل اسرار
    بر ساحت ميدان خرد هم تگ اوهام
  • از رفته اثرها کند او در دل آگه
    وز مانده خبرها دهد او جان را پيغام
  • ندانم در آن گرد تاريک رنگ
    که ياران کدامند و خصمان کدام
  • شب و روز در راندن و تاختن
    خور و خواب گشتست بر من حرام
  • کفايت شود چيره و کامگار
    چو در دست او خوش بخنديد جام
  • نه در کديه همي کوبم
    نه دم عشوه اي همي دارم
  • در چنين رنج ها به حق خداي
    که به جان مرگ را خريدارم
  • از ضعيفي چنان شدم که ز تن
    در دل من ببيني اسرارم
  • که به هر قلعه اي و زنداني
    در دو گز بيش نيست رفتارم
  • ور دل من شدست بحر غمان
    من چگونه ز ديده در شمرم
  • در نيابم خطا چو بي خردم
    ره نبينم همي چو بي بصرم
  • به نام فرخ او خطبه کرد در همه هند
    نهاد بر سر اقبالش از شرف ديهيم
  • منجمان همه گفتند کاين دليل کند
    به حکم زيج بتاني که هست در تقويم
  • به سال پنجه ازين پيش گفت بوريحان
    در آن کتاب که کردست نام او تفهيم
  • به باغهاش نرويد مگر که اغچه زر
    به روز ابر نبارد مگر که در يتيم
  • آنکه در دست وي ز حشمت وي
    بسته گويد سخن زبان قلم
  • مشک خون بوده در دوات کند
    تا همه خون خورد سنان قلم
  • به يقين در جهان يقين دلت
    کس نداند مگر کمان قلم
  • همت من ز بهر مدحت تست
    تا گه مرگ در ضمان قلم
  • تا کي دل خسته در گمان بندم
    جرمي که کنم به اين و آن بندم
  • ممکن نشود که بوستان گردد
    گر آب در اصل خاکدان بندم
  • اين سستي بخت پير هر ساعت
    در قوت خاطر جوان بندم
  • وز عجز دو گوش تا سپيده دم
    در نعره و بانگ پاسبان بندم
  • هرگز نبرد هواي مقصودم
    هر تير يقين که در گمان بندم
  • چون ابر ز ديده بر دو رخ بارم
    باران بهار در خزان بندم
  • در طعن چو نيزه ام که پيوسته
    چون نيزه ميان به رايگان بندم