نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
آرزوي آنم کز ملک وضعيتي
آرد به ربع برزگرم ده قفيز گال
جز
در
مدايح تو نخيزد مرا سخن
جز بر مواهب تو نباشد مرا سؤال
روزي خلق گيتي اندر نوال تست
پاينده باد شاها
در
گيتي اين نوال
هماي نصرت زي دولت تو گشت روان
عقاب خذلان
در
دشمن تو زد چنگال
بقاي دولت عالي که
در
جهان شرف
به باغ ملک چو خسرو ملک نشاند نهال
چنان درآيد
در
قبضه تو ملک جهان
چنان که قيصر و کسري شوند از عمال
هميشه تا به چمن سرو نازد و بالد
چو سرو
در
چمن مملکت بناز و ببال
اگر نبودي
در
گوش طبع و خاطر من
شکوه فضل تو هنگام نظم لاتعجل
در
آن همي نگرم کآفريدگار جهان
بداشت صورت بر جاي و روح کرد بدل
چشمم مسيل بود ز اشکم شب دراز
مردم درو نخفت و نخسبند
در
مسيل
اين ديده گر به لؤلؤ را دست
در
جهان
با او چرا بخوابي باشد فلک بخيل
روز از وصال هجر درآبم بود مقام
شب از فراق وصل
در
آتش کنم مقيل
او را شناسم از همه خوبان اگر فلک
در
آتشم نهد که نيارم بر او بديل
بر مرکب هواي تو
در
راه اشتياق
سوي تو بر دو ديده روشن کنم رحيل
هرگز به چشم خفت
در
من مکن نگاه
ور چند بر دو پايم بنديست بس ثقيل
در
و گوهر مرا نيايد کم
کز هنر بحر و از گهر کانم
چرخ هر چند جور کرد به من
در
زيادت نکرد نقصانم
بادي از عمر
در
تن آساني
که من از عمر تو تن آسانم
هر خدمتي که
در
وي تقصير کرده ام
ماننده نماز فريضه قضا کنم
از خواندن مديح توام چشم روشنست
گويي که
در
دوات همي توتيا کنم
همي نگردد جز بر مراد او افلاک
همي نباشد جز
در
رضاي او ايام
مخالفش را اندر کشد اجل به دهن
چو تيغ تيز که
در
حمله برکشد ز نيام
ز بخت و دولت بر پيشگاه ملک نشين
ز قدر و رتبت
در
بوستان ملک خرام
بر سمت فضا سست نهد پاي امل پي
در
دشت بلا سخت کند دست اجل دام
در
فکرت اعمال هنر همدل اسرار
بر ساحت ميدان خرد هم تگ اوهام
از رفته اثرها کند او
در
دل آگه
وز مانده خبرها دهد او جان را پيغام
ندانم
در
آن گرد تاريک رنگ
که ياران کدامند و خصمان کدام
شب و روز
در
راندن و تاختن
خور و خواب گشتست بر من حرام
کفايت شود چيره و کامگار
چو
در
دست او خوش بخنديد جام
نه
در
کديه همي کوبم
نه دم عشوه اي همي دارم
در
چنين رنج ها به حق خداي
که به جان مرگ را خريدارم
از ضعيفي چنان شدم که ز تن
در
دل من ببيني اسرارم
که به هر قلعه اي و زنداني
در
دو گز بيش نيست رفتارم
ور دل من شدست بحر غمان
من چگونه ز ديده
در
شمرم
در
نيابم خطا چو بي خردم
ره نبينم همي چو بي بصرم
به نام فرخ او خطبه کرد
در
همه هند
نهاد بر سر اقبالش از شرف ديهيم
منجمان همه گفتند کاين دليل کند
به حکم زيج بتاني که هست
در
تقويم
به سال پنجه ازين پيش گفت بوريحان
در
آن کتاب که کردست نام او تفهيم
به باغهاش نرويد مگر که اغچه زر
به روز ابر نبارد مگر که
در
يتيم
آنکه
در
دست وي ز حشمت وي
بسته گويد سخن زبان قلم
مشک خون بوده
در
دوات کند
تا همه خون خورد سنان قلم
به يقين
در
جهان يقين دلت
کس نداند مگر کمان قلم
همت من ز بهر مدحت تست
تا گه مرگ
در
ضمان قلم
تا کي دل خسته
در
گمان بندم
جرمي که کنم به اين و آن بندم
ممکن نشود که بوستان گردد
گر آب
در
اصل خاکدان بندم
اين سستي بخت پير هر ساعت
در
قوت خاطر جوان بندم
وز عجز دو گوش تا سپيده دم
در
نعره و بانگ پاسبان بندم
هرگز نبرد هواي مقصودم
هر تير يقين که
در
گمان بندم
چون ابر ز ديده بر دو رخ بارم
باران بهار
در
خزان بندم
در
طعن چو نيزه ام که پيوسته
چون نيزه ميان به رايگان بندم
صفحه قبل
1
...
2277
2278
2279
2280
2281
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن