167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • به روي و ريا خرقه سهل است دوخت
    گرش با خدا در تواني فروخت
  • مرائي که چندين ورع مي نمود
    بديدند و هيچش در انبان نبود
  • ور آوازه خواهي در اقليم فاش
    برون حله کن گو درون حشو باش
  • همان به گر آبستن گوهري
    که همچون صدف سر به خود در بري
  • خنک نيکبختي که در گوشه اي
    به دست آرد از معرفت توشه اي
  • تو خود را ازان در چه انداختي
    که چه را ز ره باز نشناختي
  • بر اوج فلک چون پرد جره باز
    که در شهپرش بسته اي سنگ آز؟
  • کجا سير وحشي رسد در ملک
    نشايد پريد از ثري بر فلک
  • که گر پالهنگ از کفت در گسيخت
    تن خويشتن کشت و خون تو ريخت
  • کجا ذکر گنجد در انبان آز؟
    به سختي نفس مي کند پا دراز
  • همي ميردت عيسي از لاغري
    تو در بند آني که خر پروي
  • وگر خود پرستي شکم طبله کن
    در خانه اين و آن قبله کن
  • کشد مرد پرخواره بار شکم
    وگر در نيابد کشد بار غم
  • يکي در ميان معده انبار بود
    از اين تنگ چشمي شکم خوار بود
  • ميان بست مسکين و شد بر درخت
    وزان جا به گردن در افتاد سخت
  • يکي گفتش از دوستان در نهفت
    چه کردي بدين هر دو دينار؟ گفت
  • سر آنگه به بالين نهد هوشمند
    که خوابش به قهر آورد در کمند
  • يکي نيشکر داشت در طيفري
    چپ و راست گرديده بر مشتري
  • به صاحبدلي گفت در کنج ده
    که بستان و چون دست يابي بده
  • حلاوت ندارد شکر در نيش
    چو باشد تقاضاي تلخ از پيش
  • يکي گربه در خانه زال بود
    که برگشته ايام و بدحال بود
  • بخسبند خوش روستايي و جفت
    به ذوقي که سلطان در ايوان نخفت
  • چو خلوت نشين کوس دولت شنيد
    دگر ذوق در کنج خلوت نديد
  • چنان در حصارش کشيدند تنگ
    که عاجز شد از تيرباران و سنگ
  • به همت مدد کن که شمشير و تير
    نه در هر وغايي بود دستگير