167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • که اين دفع چوب از در کون خويش
    نمي کرد تا ناتوان مرد و ريش
  • به بدبختي و نيکبختي قلم
    برفته ست و ما همچنان در شکم
  • نکردند در دست من اختيار
    که من خويشتن را کنم بختيار
  • يکي مرد درويش در خاک کيش
    نکو گفت با همسر زشت خويش
  • زغن گفت از اين در نشايد گذشت
    بيا تا چه بيني بر اطراف دشت
  • زغن را نماند از تعجب شکيب
    ز بالا نهادند سر در نشيب
  • ندانست ازان دانه بر خوردنش
    که دهر افگند دام در گردنش
  • نه آبستن در بود هر صدف
    نه هر بار شاطر زند بر هدف
  • در آبي که پيدا نگردد کنار
    غرور شناور نيايد به کار
  • در اين نوعي از شرک پوشيده هست
    که زيدم بيازرد و عمروم بخست
  • بگفت ار به دست منستي مهار
    نديدي کسم بارکش در قطار
  • چه زنار مغ بر ميانت چه دلق
    که در پوشي از بهر پندار خلق
  • که چون عاريت برکنند از سرش
    نمايد کهن جامه اي در برش
  • اگر کوتهي پاي چوبين مبند
    که در چشم طفلان نمايي بلند
  • برو جان بابا در اخلاص پيچ
    که نتواني از خلق رستن به هيچ
  • نشايد به دستان شدن در بهشت
    که بازت رود چادر از روي زشت
  • چو روي پسر در پدر بود و قوم
    نهان خورد و پيدا بسر برد صوم
  • اگر جز به حق مي رود جاده ات
    در آتش فشانند سجاده ات
  • سيهکاري از نردباني فتاد
    شنيدم که هم در نفس جان بداد
  • بگفت اي پسر قصه بر من مخوان
    به دوزخ در افتادم از نردبان
  • ز عمرو اي پسر چشم اجرت مدار
    چو در خانه زيد باشي به کار
  • ره راست رو تا به منزل رسي
    تو در ره نه اي، زين قبل واپسي
  • گرت بيخ اخلاص در بوم نيست
    از اين بر کسي چون تو محروم نيست
  • منه آبروي ريا را محل
    که اين آب در زير دارد وحل
  • چو در خفيه بد باشم و خاکسار
    چه سود آب ناموس بر روي کار؟