نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
تو
در
آن هفته چون مه و خورشيد
کرده و ساخته مسير و ممر
در
جهان هيچ گوي نشنيدست
آنچه ديدست چشم من ز عبر
گه جهم همچو رنگ بر کهسار
گه خزم همچو مار
در
کردر
گردنان را کجاست زهره آنک
پاي عصيان برون نهند از
در
باز چون نيک تر
در
انديشه
نهراسد ز هيچ نوع ضرر
ستارگان مگر از حزم و عزم او زادند
که
در
جبلت اين ثابتست و آن سيار
نماند
در
همه روي زمين خداوندي
که او به بندگي تو نمي کند اقرار
تنم هژبري دارد شکسته اندر چنگ
دلم عقابي دارد گرفته
در
منقار
ز پارگين بشناسند بحر
در
آگين
ز تار ميغ بدانند ابر گوهر بار
هزار ديوان سازم ز نظم و
در
هر يک
هزار مدح طرازم چو صد هزار نگار
گفت مرا اي شکسته عهد شب و روز
در
سفري و نهاده دل به سفر بر
همچو مه اندر کنارم آمد و مانديم
هر دو
در
آغوش يکدگر چو دو پيکر
راهي چون پشته پشته سنگ و
در
آن راه
سينه بازان به نعل گشته مصور
گردش گردون شده رحا وي و از وي
ريخته کافور سوده
در
که و کردر
روي هوا را ز شعر کحلي بسته
گيسوي شب را گرفته
در
دوران بر
همچو گلاب و عرق شده مه آزار
بوده چو کافور سوده
در
مه آذر
بدين مهيني اخبار خلق نشنيدست
مگر نگويي
در
کوه و بيشه اين اخبار
ز بهر نصرت اسلام را ز دارالملک
به بوم هند
در
آورد لشکر جرار
چو ديد چيپال اين خواب سهمگين
در
وقت
گرفت لرزه و گشت از نهيب آن بيدار
همي بجستم حصني عظيم و دوشيزه
که
در
جهان نبدش هيچ خسرو و سالار
حصار اگره مانده ميانه دو سپه
برونش لشکر اسلام و
در
درون کفار
گذشت روزي چند و همي نياسودند
سپه ز کوشش
در
روز روشن و شب تار
چو
در
حصار بجوشيد تارک گبران
ز تاب آتش شمشير گرم شد پيکار
ز ترس چنبر گردون بايستاده ز دور
ز سهم چشمه خورشيد
در
شده به غبار
نمود
در
هند آثار فتح شمشيرت
«چنين نمايد شمشير خسروان آثار»
هميشه بادي
در
ملک کامگاري و ناز
ز دولت تو چنين فتح هر مهي صد بار
بر تو بر تن وضيع و شريف
مهر تو
در
دل اناث و ذکور
تازش او به حرص چون صرصر
گردش او به طبع چون
در
دور
تگ او اگر کند عجب نبود
وهم را
در
صميم دل محصور
همگان را به ناز پرورده
دايه رنج
در
ستور و خدور
چو تو معشوقه و چو تو دلبر
نبود خلق را به عالم
در
ببرد عشق عقل و عشق تو باز
عقل بفزايدم همي
در
سر
به تو صحبت کنند
در
ديوان
وز تو گويند بر سر منبر
روز و شب
در
تو حاصلست که ديد
روز و شب را گرفته اندر بر
به دو ديده حديث تو شنوم
که مرا همچو ديده
در
خور
اندرين وقت چون سفر کردي
در
چنين وقت کم کنند سفر
اي خاک عبير گرد بر صحرا
وي ابر گلاب کرد
در
فرغر
فرزانه علي که
در
همه گيتي
يک مرد چنان نژاد از مادر
در
چشم کمال عقل او ديده
بر گردن ملک راي او زيور
تيغ تو بود به حمله
در
دستت
همگونه شکل و برگ نيلوفر
از راه بخاست نعره و شيهه
چونان که
در
ابر قيرگون تندر
بر که بچکيد زهره تنين
در
بيشه بکاست جان شير نر
گويي نگرم همي
در
آن ساعت
کآواز ظفر بخيزد از لشکر
چونانکه ز بس فصاحت و معني
در
صنعت آن فرو چکانم زر
چون موي شده تن من از زاري
چون نامه شده ز غم دلم
در
بر
نه طبع معين من گه انشا
نه دستم
در
بياض ياريگر
جان بردن عدو را بسته ميان به جان
در
پيش شهريار جهاندار کامگار
در
گرد چتر و رايت تو کرده تعبيه
شيران بي نهايت و پيلان بي شمار
در
هند بشکفاند آن تيغ برق زخم
هنگام کارزار به دي ماه لاله زار
سلطان ابولملوک ملک ارسلان که ملک
ذات عزيز او را پرورد
در
کنار
صفحه قبل
1
...
2274
2275
2276
2277
2278
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن