167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • تو برداشتي و آمدي سوي من
    همي در سپوزي به پهلوي من
  • بگشتي در اطراف بازار و کوي
    برسم عرب نيمه بر بسته روي
  • دو درويش در مسجدي خفته يافت
    پريشان دل و خاطر آشفته يافت
  • گر اين پادشاهان گردن فراز
    که در لهو و عيشند و با کام و ناز
  • درآيند با عاجزان در بهشت
    من از گور سر بر نگيرم ز خشت
  • همه عمر از اينان چه ديدي خوشي
    که در آخرت نيز زحمت کشي؟
  • يکي گفت از اينان ملک را نهان
    که اي حلقه در گوش حکمت جهان
  • شهنشه ز شادي چو گل بر شکفت
    بخنديد در روي درويش و گفت
  • من آن کس نيم کز غرور حشم
    ز بيچارگان روي در هم کشم
  • تو هم با من از سر بنه خوي زشت
    که ناسازگاري کني در بهشت
  • وجودي دهد روشنايي به جمع
    که سوزيش در سينه باشد چو شمع
  • يکي در نجوم اندکي دست داشت
    ولي از تکبر سري مست داشت
  • ز هستي در آفاق سعدي صفت
    تهي گرد و باز آي پر معرفت
  • به خشم از ملک بنده اي سربتافت
    بفرمود جستن کسش در نيافت
  • نبيني که در معرض تيغ و تير
    بپوشند خفتان صد تو حرير
  • شنيد از درون عارف آواز پاي
    هلا گفت بر در چه پايي؟ درآي
  • چو خواهي که در قدر والا رسي
    ز شيب تواضع به بالا رسي
  • در اين حضرت آنان گرفتند صدر
    که خود را فروتر نهادند قدر
  • چو سيل اندر آمد به هول و نهيب
    فتاد از بلندي به سر در نشيب
  • نه هر جا شکر باشد و شهد و قند
    که در گوشه ها داميارست و بند
  • عزيزي در اقصاي تبريز بود
    که همواره بيدار و شب خيز بود
  • سرايي است کوتاه و در بسته سخت
    نپندارم آن جا خداوند رخت
  • به چندان که در دستت افتد بساز
    ازان به که گردي تهيدست باز
  • بغلطاق و دستار و رختي که داشت
    ز بالا به دامان او در گذاشت
  • در اقبال نيکان بدان مي زيند
    وگرچه بدان اهل نيکي نيند