167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • شادمان شد همه شب و همه روز
    شعرها مي سرايد از هر در
  • درآمد از در حجره به صد هزار کشي
    فرو نشست به پيشم چو صد هزار نگار
  • در آن ميان که همي بوسه دادمش بر لب
    هزار بار غلط کردم از ميانه شمار
  • به مجلس اندر رويش بلند خورشيدست
    به معرکه در تيرش ستاره سيار
  • از آنچه پار تو کردي شها هزار يکي
    نکرد رستم دستان زال در پيکار
  • قلم کردار دست و پايش و گوش
    چو نامه در نوردد کوه و کردر
  • کمال او عروس آيين در آويخت
    ز گوش و گردن ايام زيور
  • ثنا را تيز باشد روز بازار
    که باشد چون تو در عالم ثناخر
  • به حسن شعر من بر رادي تو
    شگفتي بين که چون افتاد در خور
  • نه دست آنکه در پايي زنم دست
    نه روي آنکه بينم روي معبر
  • به جان و تن همي کوشيد خواهم
    ز بهر در درين درياي منکر
  • همي در پيش برخواهم گرفتن
    رهي با سهم دوزخ هول محشر
  • چو کشتي از شکم در پنج دريا
    برون آيم به پشت خنگ زين ور
  • همي چون از رضاي شافي تو
    در اين مدت نصيبم هست کمتر
  • مرا در هيچ بزم و هيچ مجلس
    مرا بر هيچ درج و هيچ دفتر
  • او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا
    در آفتاب نادره آمد همي مطر
  • بدرود کردم او را وز وي جدا شدم
    در پيش برگرفتم راهي پر از عبر
  • در بيشه اي فتادم کاندر زمين او
    ماليده خون جانوران و بريده سر
  • زان آمدم شگفت که از بس بلا و شور
    در وي چگونه يارد رستن همي شجر
  • آتش نهاد و خيره بود در ميان آب
    خورشيد رنگ و تيره از او جان جانور
  • خورشيد رنگ و فعل شهابست بهر آنک
    در مرغزار چون فلک او را بود ممر
  • منصوربن سعيد بن احمد که در جهان
    چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر
  • ور آفتاب بودي چون مهر او به فعل
    جز جانور نبودي در سنگ ها گهر
  • به دست اندرون بي روان نوان
    ز من در غم عشق نالنده تر
  • دلم همچو زهره است در احتراق
    تنم همچو خورشيد اندر سفر
  • تو را اي چو آهو به چشم و بتگ
    سگانند در تک چو مرغي بپر
  • چو نيلوفر انس تو با جوي آب
    چو لاله همي جاي تو در خضر
  • چو شخصيست در وي نفس چون روان
    چو شاخيست زو شادماني ثمر
  • چو شخص دليران همه پر ز زخم
    چو دست عروسان همه در صور
  • عميدي که اخبار او همچو دين
    رسيده است در هر بلاد و کور
  • بنامت که زد دست در شاخ خشک
    که چون نخل مريم نياورد بر
  • سکندر نديد آب حيوان و من
    همي بينم اينک به جام تو در
  • مرا به چون شود و کاشکي و شايد بود
    حذر نگاشته در پيش چشم يک دفتر
  • اگر چه خواند همي عقل مرمرا در گوش
    قضا چو کارگر آمد چه فايده ز حذر
  • بساختند چهار آخشيج دشمن از آن
    که رأي تست به حق گشته در ميان داور
  • به نعمت تو که تا غايبم ز مجلس تو
    نکرد در دل من شادي خلاص اثر
  • نمي توانم خواندنش به نام در يتيم
    که عقل و فکرش امروزه مادرست و پدر
  • به پاي همت بر فرق آفتاب خرام
    به چشم نعمت در روي روزگار نگر
  • جاه و نامش در جهان گسترده و تابان شده
    اين يکي رخشنده خورشيد آندگر تابان قمر
  • ذکر مجدت در جهان محمدت سازد مسير
    نجم جودت بر سپهر مفخرت گيرد ممر
  • کامگاري را دليل وهم تو بنمود راه
    نامداري را علو جاه تو بگشاد در
  • همه دو روي و دوستند و عزيز
    در دل و طبع مردمان هموار
  • هيچ دو روي را در اين عالم
    تيزتر زان نديده ام بازار
  • تا درآمد چو آفتاب از در
    شد ز روزن برون چون شب تيمار
  • زآن شکسته که بود زود ببست
    هر شکسته که داشتم در کار
  • اي به طبع و به کف تو منسوب
    در وقار و سخا جبال و بحار
  • داشته در زير ران سرسبکي خوش خرام
    رهبر و هامون نورد که برو دريا گذار
  • چرخي و در زير او تابان شکل هلال
    کوهي و بر روي او رخشان زر عيار
  • باد تکش کوفته بر تپش برق تيغ
    رعد دمش خاسته در دل ابر غبار
  • داد به شهزاده اي زاده شاهي چنو
    در هنر مملکت ديده نبد روزگار