167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • سر انداز در عاشقي صادق است
    که بد زهره بر خويشتن عاشق است
  • اجل ناگهي در کمينم کشد
    همان به که آن نازنينم کشد
  • نه روزي به بيچارگي جان دهي؟
    پس آن به که در پاي جانان دهي
  • همه شب در اين گفت و گو بود شمع
    به ديدار او وقت اصحاب، جمع
  • چو خود را به چشم حقارت بديد
    صدف در کنارش به جان پروريد
  • بلندي از آن يافت کو پست شد
    در نيستي کوفت تا هست شد
  • جواني خردمند پاکيزه بوم
    ز دريا برآمد به در بند روم
  • در او فضل ديدند و فقر و تميز
    نهادند رختش به جايي عزيز
  • نه گرد اندر آن بقعه ديدم نه خاک
    من آلوده بودم در آن جاي پاک
  • که اي نفس من در خور آتشم
    به خاکستري روي درهم کشم؟
  • بزرگان نکردند در خود نگاه
    خدا بيني از خويشتن بين مخواه
  • گرت جاه بايد مکن چون خسان
    به چشم حقارت نگه در کسان
  • گمان کي برد مردم هوشمند
    که در سرگراني است قدر بلند؟
  • يکي حلقه کعبه دارد به دست
    يکي در خراباتي افتاده مست
  • نه مستظهرست آن به اعمال خويش
    نه اين را در توبه بسته ست پيش
  • شنيدستم که از راويان کلام
    که در عهد عيسي عليه السلام
  • دليري سيه نامه اي سخت دل
    ز ناپاکي ابليس در وي خجل
  • سيه نامه چندان تنعم براند
    که در نامه جاي نبشتن نماند
  • بزير آمد از غرفه خلوت نشين
    به پايش در افتاد سر بر زمين
  • گنهکار برگشته اختر ز دور
    چو پروانه حيران در ايشان ز نور
  • تأمل به حسرت کنان شرمسار
    چو درويش در دست سرمايه دار
  • خجل زير لب عذرخواهان به سوز
    ز شبهاي در غفلت آورده روز
  • برست آن که در عهد طفلي بمرد
    که پيرانه سر شرمساري نبرد
  • در اين گوشه نالان گنهکار پير
    که فرياد حالم رس اي دستگير
  • که اين مدبر اندر پي ماچراست؟
    نگون بخت جاهل چه در خورد ماست؟