167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • گهي عزيمت کرد و گهي هزيمت شد
    چنانکه باشد در پيش باز گرسنه خاد
  • به سوي حضرت راند و نراند جز به نشاط
    چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد
  • ز ظلم زادن نوميد گشت مادر ظلم
    در آن زمان که اقبال دولت تو بزاد
  • از هول زخم او دل گيتي سبک شود
    گر در مصاف دست به گرز گران کند
  • کمتر ز ذره آيد در پيش قوتش
    گر کوه را به بازوي زور امتحان کند
  • وان پاره زعفران را در لاله زار خويش
    نيلوفر حسامش چون ارغوان کند
  • وان باره را طبيعت گويي در آن زمان
    چرمش چو کرک بر تن برگستوان کند
  • چون از براي رزم کمر بست بر ميان
    فرسنگ ها مخالف او در ميان کند
  • در نهروان به تيغ کند نهرها روان
    گر جنگ را روانه سوي نهروان کند
  • وان جشن را بدان به حقيقت که روزگار
    در داستان فخر سر داستان کند
  • چون گردون گشت با تو يکتا
    در پيش تو پشت را دوتا کرد
  • هر طبع که بود کم توانست
    اوصاف تو در خور سزا کرد
  • هر وهم که هست کي تواند
    در بحر مديحت آشنا کرد
  • باقي بادي که عدل را چرخ
    در ملک تو سايه بقا کرد
  • به پيش خسرو خسروملک به وجه نثار
    فلک سعود برافشاند و ابر در باريد
  • در آن زمان که بپوشند خلعت تو به فخر
    سپهر خلعت عمر ابد درو پوشيد
  • اجل رسيده يکي شارعست و نيست کسي
    در اين جهان که برين شارعش گذر نبود
  • يکي درخت بود عمر آدمي به قياس
    که در جهانش به از نام نيک بر نبود
  • در درنگ و شتاب حمله چو کرد
    باره را امتحان ملک مسعود
  • در خدمت تو فلک ميان بست
    احسان تو طبع دهر بگشاد
  • در بوستان ز حرص عطاهاي بزم تست
    بر شاخ ها که باز کند پنجه ها چنار
  • جسمي که کام دل نگذارد به کام تو
    در سوخته جگر خلدش دست مرگ خار
  • بر عز و ملک تو رقم جاوداني است
    ز آثار حمله هاي تو در دشت شابهار
  • چون ميغ ميغ تاخت سپه در پس سپه
    چون دود دود خاست غبار از پس غبار
  • رفته ره عزيمت اين بخت معتمد
    بسته در هزيمت آن عمر مستعار
  • ديدند جنگ ديده دليران تو را به جنگ
    در آهنين لباس چو روئين سفنديار
  • ناگه به صحن ميدان در تاختي چو باد
    تا مغزهاي شيران بشکافتي چو نار
  • در جمله بي گزند به توفيق ايزدي
    گشتي بر آنچه کام دلت بود کامگار
  • ايزد چو وقف کرد کند آنچه واجبست
    تو روزگار خرم در خرمي گذار
  • گه در خزان چنان که درافگند برکشد
    از گردن بتان چمن خلعت بهار
  • در صفحه صفحه زر نهد اطراف بوستان
    تا تخته تخته سيم کند روي جويبار
  • گه در بهار باز کشد بر زمين بساط
    از لعل پود بوقلمون هاي سبز تار
  • نگه کن در ترنجستان بارآورده تا بيني
    هزاران لعبت زرين تن اندر زمردين معجر
  • عميد مملکت بونصر اصل نصرت دنيا
    که گر نصرت شود افسر شود نامش در و گوهر
  • بهار دولت او را شکفته از سعادت گل
    سراي خدمت او را گشاده از بزرگي در
  • اجل دامن کشان آيد گريبان امل در کف
    قضا نعره زنان خيزد مخاريق بلا بر سر
  • هيوني تند خارا شخص آهن ساق سندان سم
    عقابي تيز کوه انجام هامون کوب دريا در
  • گهي وسواس بيکاري به فرقش مي زند ميتين
    گهي تيمار بيداري به چشمش در خلد نشتر
  • در ميان سخن مرا گفتي
    نيست امسال کار تو چون پار
  • مادحي ام چنان که او داند
    گفته در مدح او بسي اشعار
  • گر چه در شعر تيز ديدار است
    از من افزون نباشدش ديدار
  • در زمانه ز گفت هاي منست
    شعر هامون نورد و کوه گذار
  • در خدمت ملوک سپرده تن عزيز
    استاده پيش شغل جهاندار چو سپر
  • اي باغ جود از تو سراسر فروخته
    بر تو زمانه باد بقا را گشاده در
  • دريا اگر چه در يتيم اندرو بود
    با کف تو حقيرترست از يکي شمر
  • آزادگي بگشت به گرد جهان بسي
    آخر در اصل دولت تو گشت مستقر
  • آن لؤلؤ خوشاب سخن ها و کفش بحر
    در بحر عجب نه که بود لؤلؤ شهوار
  • اي ديده سنان تو بسي سينه و ديده
    در عقد کمند تو سر شير به مسمار
  • ديوانت سپهريست پر از اختر ليکن
    تو بدر و در و ثابت استاره و سيار
  • تا دهر گهي پير و گهي تازه جوانست
    پيري و جوانيش به آذر در و آذار