167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • فتد تشنه در آبدان عميق
    که داند که سيراب ميرد غريق
  • که حيف است از اين جا فراتر شدن
    دريغ است محروم از اين در شدن
  • نرفتم به محرومي از هيچ کوي
    چرا از در حق شوم زردروي؟
  • چه زرها به خاک سيه در کنند
    که باشد که روزي مسي زر کنند
  • يکي هاتف انداخت در گوش پير
    که بي حاصلي، رو سر خويش گير
  • بر اين در دعاي تو مقبول نيست
    به خواري برو يا بزاري بايست
  • چو ديدي کزان روي بسته ست در
    به بي حاصلي سعي چندين مبر
  • چو خواهنده محروم گشت از دري
    چه غم گر شناسد در ديگري؟
  • شنيدم که راهم در اين کوي نيست
    ولي هيچ راه دگر روي نيست
  • يکي در نشابور داني چه گفت
    چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
  • کساني که با ما در اين منزلند
    نبينم که چون من پريشان دلند
  • شنيدم که مسکين در آن زير گفت
    نشايد بدين پنجه با شير گفت
  • تو در پنجه شير مرد اوژني
    چه سودت کند پنجه آهني؟
  • چو عشق آمد از عقل ديگر مگوي
    که در دست چوگان اسيرست گوي
  • يکي خلق و لطفي پريوار داشت
    يکي روي در روي ديوار داشت
  • مگر در سرت شور ليلي نماند
    خيالت دگر گشت و ميلي نماند؟
  • سواران پي در و مرجان شدند
    ز سلطان به يغما پريشان شدند
  • نماند از وشاقان گردن فراز
    کسي در قفاي ملک جز اياز
  • گرت قربتي هست در بارگاه
    به خلعت مشو غافل از پادشاه
  • قضا را من و پيري از فارياب
    رسيديم در خاک مغرب به آب
  • چرا اهل دعوي بدين نگروند
    که ابدال در آب و آتش روند؟
  • که حالش بگرديد و رنگش بريخت
    ز هيبت به پيغوله اي در گريخت
  • بلي، گفت سالار و فرماندهم
    ولي عزتم هست تا در دهم
  • بزرگان ازان دهشت آلوده اند
    که در بارگاه ملک بوده اند
  • تو، اي بي خبر، همچنان در دهي
    که بر خويشتن منصبي مي نهي