نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
همه ساله همه مصالح ملک
در
بيان تو و بنان تو باد
همه انديشه صلاح و فساد
در
يقين تو و گمان تو باد
هر که او را زمانه بيم کند
در
پناه تو و امان تو باد
هر آن نامور شاه کاندر زمانه
نه
در
خدمت شاه بسته ميان شد
در
آئين دين ناسخي گشت عدلت
که منسوخ از آن عدل نوشيروان شد
شد اميد مهمان به انواع نعمت
چو جود تو
در
مملکت ميزبان شد
چو ابر نصرت باريد چرخ فصل خزان
بهار گشت ز ملک تو
در
تکين آباد
به شادکامي
در
مجلس بهشت آئين
بخواه باده از آن دليران حورنژاد
چو سلسبيل مي خور که حضرت غزنين
بهشت گشت چون ارديبهشت
در
مرداد
چه گفت، گفت خليفه چنان دعا کردت
که شاه عادل
در
ملک جاودانه زياد
نشاط را همه
در
مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ
کوس ملک آواز نصرت بر کشيد
کفر و شرک از هول آن سر
در
کشيد
باختر
در
لرزه افتاد از نهيب
گر چه او لشکر سوي خاور کشيد
دوزخي شد عرصه پيکارگاه
کو
در
آن پيکار گه خنجر کشيد
دشمنان را آتش شمشير او
در
ميان خاک و خاکستر کشيد
گرد او لشکر چو چنبر حلقه کرد
تا سرش
در
حلقه چنبر کشيد
گويي آن خونها که رفت از تيغ او
دشت را
در
ديبه ششتر کشيد
چون عروس شرمگين بدخواه شاه
سر ز شرم شاه
در
چادر کشيد
صد نظر
در
باب بنده بيش کرد
تا ز خاک او را برين منظر کشيد
دست و طبعش
در
ثنا و مدح شاه
سلک و عقد لؤلؤ و گوهر کشيد
تا
در
جهان مکين و مکان باشد
بهرامشاه شاه جهان باشد
صد يک ز مدح او نشود گفته
گر
در
دهان هزار زبان باشد
اي خسروي که ملک تو
در
گيتي
چون قرص آفتاب عيان باشد
آن پادشاه تويي که براي تو
در
شخص پادشاهي جان باشد
هر ساعتي ز دولت پاينده
در
ملک تو هزار نشان باشد
طبع
در
گرد وهم تو نرسد
گر همه بر قضا سوار شود
در
فراق تو هر زمان تن من
از بس انديشه بي قرار شود
چند باشم
در
انتظار و هوس
که مگر بخت سازگار شود
اين بتر باشدم که راحت عمر
در
سر رنج انتظار شود
نبود پاي او ز
در
و گهر
چونش بر دست او گذر باشد
اي بزرگي که هيچ ممکن نيست
که چو تو
در
جهان دگر باشد
تا ببارد چو ابر
در
کف تو
شاخ جودت که پرگهر باشد
آتشي گشت کين تو نه عجب
اگر ازو خلق
در
حذر باشد
اگر خلندم
در
ديده نيست هيچ شگفت
که تيره شب را بر فرق قوس پيکانند
زمانه بد هر جا که فتنه اي باشد
چو نو عروسش
در
چشم من بيارايد
ز سستي مرا آن پديد آمده ست
درين مه که هرگز
در
آن مه نبود
در
آن جا هم افکند گردون دون
که از ژرفي آن چاه را ته نبود
بسا شب که
در
حبس بر من گذشت
که بيناي آن شب جز اکمه نبود
که او آب و باد مرا
در
جهان
همه ساله جز خاک و جز که نبود
وان آتش سوزنده مرا گشت که دوزخ
در
خواب بديدم به دو چشمم شرر آمد
بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم
چه سود که
در
وقت فرو شد چو برآمد
زان ديده چون نرگس چون ديده نرگس
در
ديده تاريک پر آبم سهر آمد
در
جهان بر هر جهانگيري ز تو
هر مثالي لشکري جرار باد
دست و بازوي تو را
در
کارزار
فر و زور حيدر کرار باد
بر فرق بدسگال تو گردد عبير خاک
در
کام نيک خواه تو حنظل شکر شود
در
پيش چشم دولت تو تيغ هاي تو
آيينه هاي نصرت و فتح و ظفر شود
چون خنجر زدوده شود کاردين و ملک
چون خنجر تو
در
کف تو کارگر شود
شير و گوزن ساخته
در
بزم تو به هم
وين تا کسي نبيند کي معتبر شود
شهي که زنده شد از دولتش هزار هنر
که
در
جلالت و دولت هزار سال زياد
چه روز بود که
در
بوته سياست او
عيار ملک بپالود خنجر پولاد
صفحه قبل
1
...
2267
2268
2269
2270
2271
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن